۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

نامه بسیجی نمونه به رهبری

مقام رهبری ایران عزیز

من بسیجی نمونه دیروز، دانشجوی دکترای امروز در کشور کانادا هستم. برای اینکه کمی از من بدانید بگویم که پدرم سپاهی است و در خانواده ای کاملا مذهبی و طرفدار نظام بزرگ شده ام. سال های نوجوانی ام به درس و فعالیت های مذهبی گذشت. بخاطر کسب مدال المپیاد جهانی بسیجی نمونه معرفی شدم و در ملاقاتی خصوصی با شخص شما شرکت کردم. حتی برنامه ها و مصاحبه های متعددی در همان زمان از بنده بعنوان بسیجی نمونه در تلویزیون و رادیو و برخی مجلات پخش شد و خوشحال بودم که چهره ای دیگر گونه از بسیج به مردم، و راهی غیر از فعالیت های شبه نظامی به بسیجیان نشان می دهم.

وارد دانشگاه و جامعه که شدم بیشتر و بیشتر با واقعیات زندگی روزمره مردم و جامعه آشنا شدم. کم کم تبعیض ها را احساس کردم و مشکلاتی که روز به روز بیشتر آزارم می داد، و تعارض واقعیات جامعه با تفکرات و آرمان های مذهبی و انسانی ام را بیشتر می کرد. از همان سال اول دیدم که چطور یک آدم بی سواد و بدون حداقل صلاحیت علمی بخاطر جانباز بودنش کرسی استادی می گیرد و افراد با صلاحیت های علمی بالا بخاطر دیدگاه های مستقل شان در دانشگاه در تنگنا قرار می گیرند. از همان اولین کارم در یک مرکز تحقیقات دولتی متوجه شدم که دولت اسلامی حتی به لباس آدم ها هم کار دارد و معیار ترفیع نه توانایی ها که نزدیکی فکری به صاحبان قدرت است. این تعارضات روز به روز بیشتر شد اما من آن ها را از شخص شما جدا می کردم و فرض می کردم که لزوما هرچه در این مملکت می گذرد بر اراده شما نیست.

تعارضاتم بار دیگر زمانی شدت گرفت که برای اولین بار برای شرکت در کنفرانسی علمی به یکی دوتا از کشورهای اسلامی و غیر اسلامی سفر کردم و از نزدیک با فرهنگ و زندگی مردم آن ها آشنا شدم. فاصله رفاه و آزادی های اجتماعی مردم آن کشورها با ما را نه با پادشاهان گذشته، نه با استعمار آمریکا و انگلیس، و نه با هشت سال جنگ تحمیلی نمی شد توجیه کرد، که آنها هم بعضی سابقه استعمارشان بیش از ما و صدمه شان از جنگ های قرن معاصر بارها بیش از ما بود. حتی اگر از دید ارزش های اسلامی و حتی حجاب که برای شخص شما و سایر علما از خود اسلام هم مهمتر است نگاه می کردم، مطمئنا وضعیت آن کشور اسلامی بهتر از ما بود. با وجود اینکه همه این تعارضات انتقادات جدی در مورد کشور و نظام در ذهن من ایجاد کرده بود، همچنان سعی می کردم حساب شما را جدا کنم و بنا را بر این بگذارم که لزوما مسئولیت همه چیز این مملکت به دوش شما نیست.

اما انتخابات 88 همه فرضیات ذهنیم را تغییر داد. روزهای پس از انتخابات را هنوز خوب به یاد دارم. به یاد ندارم در زندگیم صحنه ای پرشکوه تر از راه پیمایی های هفته اول پس از انتخابات را دیده باشم. مجموعه ای از شعور سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مردمی را می دیدم که هرگز راه پیمایی سکوت را تمرین نکرده بودند. اما آن جمعه آمد و من مات و مبهوط ماندم که چطور شما نه تنها آن خیل عظیم مردم را نادیده گرفتید، که خون شان را هم حلال کردید و همان شد که طرفداران تان و آن بسیجی که من سال ها دل به بهبود وجهه اش داشتم را روز به روز بیشتر به ورطه نظامی هل دادید و به جان مردمش انداختید. هنوز صحنه ای که آن بسیجی موتور سوار مادر و دختر معترض را با باتوم دنبال می کرد فراموشم نمی شود، و هزار و یک صحنه دلخراشی که در حافظه تاریخ مانده است. از همان روز بود که دیگر از بسیجی که روزی نمونه اش بودم بیزار شدم و از نظامی که با مردم معترضش (حتی اگر اعتراضشان نابجا باشد) اینچنین رفتار می کند بریدم.

مقام رهبری

از آن روز دیگر نتوانستم حساب شما را از بقیه و نظام و از مشکلات جامعه مان جدا کنم. چرا که دیدم چطور همه سران نظام و مسئولان خرد و کلان جامعه گوش به فرمان شمایند، حتی اگر این فرمان کشتن مردم بیگناه باشد. از آن روز دیگر نمی توانم باور کنم این همه زندانیان سیاسی به میل و اراده شما نیست که زندانی شده اند. از آن روز دیگر نمی توانم قوانین مجلس فرمانبردارتان را از اراده و خواست شما جدا کنم. از آن روز دیگر نمی توانم فعالیت های اقتصادی و سیاسی هیولای سپاه را غیر از دستور شخص شما بدانم. از آن روز دیگر نمی توانم احکام به شدت ظالمانه دادگاه های قوه قضائیه بر علیه فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را غیر از خواست شما فرض کنم. چطور می شود منطقی بود و با دیدن همه این ها، شورای نگهبان را مستقل و نمایندگان مجلس مجیزگوی خبرگان رهبری را شجاع و نمایندگان مردم دانست و نه نمایندگان شما.

شاید بپرسید با این همه چرا برای شما نامه می نویسم. پر واضح است که با وجود این مدت کوتاهی که برای تحصیل خارج از ایران بسر می برم مثل همه دانشجویان دیگر ایرانی قلبم برای ایران و مردمی که در کنارشان بزرگ شده ام می تپد و به شدت برای آینده ایران نگرانم. از نگاه من ایران پس از انقلاب همیشه از یک دو دستگی فرهنگی سیاسی بین مردم رنج می برده و این شکاف روز به روز بیشتر شده و نظام و شخص شما هم با خودی و غیرخودی کردن مردم در تشدید آن به شدت تاثیر داشته اید. و بالاخره پس از انتخاب بیش از همیشه طرف گروه خودی خودتان را گرفتید و خون گروه غیرخودی را حلال کردید و این آغاز یک جنگ داخلی شد که شاید هنوز رسما شروع نشده باشد، ولی دور نیست روزی که با جرقه ای سیاسی اجتماعی، و یا دخالت بیگانگان که به چیزی جز منفعت خود فکر نمی کنند، این آتش زیر خاکستر شعله ور شود و هر آنچه ایران و ایرانی دارد را بسوزاند و ما را به افغانستانی دیگر تبدیل کند. من به شما دلسوزانه هشدار میدهم که مطمئن نباشید اگر جنگی با آمریکا و اسرائیل شروع شود مثل 30 سال پیش همه پشت سر شما قرار می گیرند و در برابر دشمن، که نه دیگر شما و نظام همان رهبر و حکومت 30 سال پیش هستید و نه مردم آن مردمی که شما را پیام آور مدینه فاضله می دانستند. اگر اینطور فکر می کنید کافی است به یاران دیرین تان نگاه کنید که چطور از دور خود پراکنده اید و همین وضعیت را به جامعه تعمیم دهید.

و من در این وضعیت تنها شما را می شناسم که می تواند بطور مسالمت آمیز ایران را از این بحران و شکاف و خطرات داخلی و خارجی نجات دهد.می دانم که تاریخ خوانده اید و از آن بی بهره نیستید و به صداقت آن واقفید. پس نگذارید تاریخ از شما همانطوری یاد کند که از آخرین پادشاهان سلسله های گذشته یاد می کند، کسانی که با سیاست های نادرست آتش به خرمن ایران زدند و مردم شان را به هیچ گرفتند و دست آخر باعث اضمحلال سلسله پادشاهی شان شدند.

مقام رهبری

اگر هنوز به ایران و سرافرازی مردمش علاقه دارید، اگر هنوز به اسلام و سربلندیش بیش از مقام و منصب رهبری علاقه مندید، تا دیر نشده و آن جرقه های داخلی یا خارجی آتش بر این خرمن نزده دست بکار شوید و پیش از آنکه مجبور شوید برای حفظ نظام، این مهمترین واجب تان!، سر در برابر دشمن فرود آورید، سر در برابر مردم تان خم کنید و نشان دهید اختیار امور را تا زمانی می خواهید که مردم بخواهندتان، که غیر از این استبداد است. نشان دهید که “همه” مردم برایتان مهم اند و حقوق شان برای شما محترم. پس همان طور که به موافقان تان حق صحبت و اعتراض و راهپیمایی و انتخاب نماینده می دهید به مخالفان تان هم بدهید. این بی اعتمادی به مردم را کنار بگذارید و رشته امور را به مردم واگذار کنید. بگذارید بجای شورای نگهبان خود مردم تصمیم بگیرند مجلس را به که بسپارند و مطمئن باشید خودشان مسئولیت انتخابشان را هم قبول می کنند و شما مجبور نیستید پاسخ گوی هرآنچه در مملکت می گذرد باشید. سپاه را به پادگان ها بازگردانید و اقتصاد و سیاست را به مردم بسپارید. بسیج را از سپاه جدا کنید و مدیریتش را به مردم واگذار کنید. بگذارید مردم احساس کنند صاحبان این مملکت اند و نه رعیت ارباب!

مقام رهبری

به خدا که ما با تحمیل دین بر مردم بیش از همه دین ستیزان تیشه به ریشه آن زده ایم. رضا شاه هم نتوانست به این سرعت و وسعت حجاب از سر زنان این مملکت بردارد که ما برداشتیم، و هیچ وقت در طول تاریخ روحانیت تا این حد در نظر افکار عمومی مورد سوال و سوء ظن و بی اعتمادی نبوده است. اگر هنوز دلتان با ترویج اسلام است، تحمیل آن را بر جامعه متوقف کنید و اجازه بدهید مردم خودشان برای دین شان تصمیم بگیرند. این چه برخوردی است که با اقلیت های مذهبی از جمله سنی و بهائیت می شود و کجا اسلام از این برخوردها نفعی برده است؟ بر فرض که بهائیت را انگلیس راه انداخته باشد، ولی قبول می کنید که آن دانشجوی بهایی جاسوس انگلیس نیست و مثل هر شهروند دیگری به اصولی اعتقاد دارد و باید از حق تحصیل برخوردار باشد. کجای این برخورد حکومت با ایشان باعث می شود آنها در اعتقاداتشان تجدید نظر کنند یا غیربهایی ها به باطل بودن آن پی ببرند.

در آخر شما را به خدا می سپارم و برای شما و مردم ایران عزیز عاقبت خیر آرزو می کنم. امیدوارم تا فرصت باقی است گوش از اطرافیان ناصالح تان بردارید و دل به خدا بسپارید و مردم ایران را که بیش از همیشه به تدابیر شجاعانه و هوشمندانه شما نیازمندند دریابید.

بسیجی نمونه

25 آذرماه 1390
منبع: کمپین نامه نویسی به رهبر جمهوری اسلامی ایران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر