۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

مقاله ای در نقد و بررسی کتاب وجدان بیدار

 این مقاله که توسط بخشعلی قنبری نگارش یافته و در ماهنامه کتاب ماه دین شماره فروردین و اردیبهشت 1379 چاپ شده است، خلاصه ای از این کتاب را که سعی در نقد نهضت اصلاح دینی در قرن شانزدهم اروپا دارد را ارائه کرده و آثار آن را برای وضعیت ایریان کنونی بررسی کرده است.

عنوان مقاله: وجدان بیدار (3 صفحه)
نویسنده : قنبری، بخشعلی
کتاب ماه دین » شماره 30 (صفحه 32)
نقد و بررسی‏ کتاب
وجدان‏ بیدار
*وجدا بیدار(کاستلیوو کالون)
*اشتفان تسوایگ
*ترجمهء سیروس آرین‏پور
*انتشارات فرزان
*چاپ اول 1376

وجدان بیدار نام کتاب است که به بررسی و مقایسه زندگانی و عقاید سباستین کاستیلو و ژان‏ کالوین و نحوه حکومت داری وی پرداخته است.در این‏ کتاب علاوه بر آرا و اندیشه‏های این دو صاحب نظر دوره‏ اصلاح دینی به زندگانی سرو توس و آرا و اندیشه‏های او پرداخته شده است و نحوه قتل و اعدام وی مورد بررسی‏ و انتقاد قرار گرفته است.اما موضوع اصلی کتاب بررسی زندگانی کاستلیو است و نویسنده در این زمینه توفیق‏ زیادی به دست آورده است.چنانکه توماس در مقدمه‏ای که در ابتدای کتاب آمده است به این توفیق‏ چنین اشاره کرده است:«آقای اشتفان تسوایگ ارجمند عزیزم،این چنین مشتاقانه،و این چنین یکسره مسحور موضوع و مجذوب ساختار و پرداخت آن؛مدتها بود،مثل‏ این کاستلیوی شما شما کتاب نخوانده بودم.غوغایی است‏ این کتاب،تکان دهنده است و شورانگیز،گردهم آورنده‏ همه چیزهای دوست داشتنی و نفرت‏انگیز روزگار ماست‏ در تاریخی که به ما می‏آموزاند:مسألهء پیوسته همانی‏ است که همیشه تاریخ بوده است.این هم،غم‏انگیز است و هم تسلا بخش.من از کاستلیو هیچ نمی‏دانستم، براستی از آشنایی با وی خوشوقتم و با او دوست تازه‏ای‏ برای خود در اعماق تاریخ یافته‏ام.این دوستی را مدیون‏ کتاب شما هستم و خود شما تشکر مرا بپذیرد.»1

در اینجا برای آشنایی بیشتر با محتوای اصلی کتاب‏ به خلاصه‏ای از زندگانی کالوین و سباستین کاستلیو می‏پردازیم:ژان کالیون( nilacnhoJ )1509-1564، متاله پروتستان فرانسوی در دوران رفورماسیون(اصلاح‏ دینی noitamrofeR )بود که مذهب کالوینی از او و افکار و تعالیمش پیدایش یافت.

کالوین حدود 10 سال پیش از جدا شدن لوتر از کلیسای کاتولیک به دنیا آمد در دانشگاههای پاریس و اورلئان تحصیل کرد و عالم الهیات و حقوق شد.وی بر اثر یک تحول ناگهانی(حدود سال 1533 م)متوجه آیین‏ پروتستان شد و از کلیسای کاتولیک برید و چون در آن‏ زمان پروتستان‏ها تحت تعقیب و آزار بودند،ناچار بود از شهری به شهر دیگر برود بعد از سال 1534،رهبری‏ هواخواهان آیین پروتستان را به دست آلود.

کالوین در شهربال کتاب مشهور«مبادی دین‏ مسیحی»را انتشار داد و در حدود 28 سالگی گذارش به‏ ژنو افتاد و جز در سالهای 1538-1541 که از ژنو تبعید شد،بقیه عمرش را در آنجا گذارند.

با حضور او،ژنو مرکز آیین پروتستان شد.کالوین‏ می‏خواست ژنو را به صورت«کشوری کامل»که‏ حکومتش در دست اولیای دین باشد،در آورد.همه‏ی‏ مردم را با تهدید به اخراج و نفی بلد،واداشت که به‏ «اعترافنامه به ایمان»گردن نهند و نظامی سخت و خشن بر شهر برقرار کرد.عاقبت شورشی بر پا شد و او و دستیارش،گیوم فارل،از ژنو اخراج شدند(1538 م).اما چون در غیابش اوضاع شهر آشفته شد،مردم ناچار او را به ژنو دعوت کردند(1541 م).کالوین به سازمان دادن‏ قوانین شهر،ایجاد مدارس،رایزنی در مسایل سیاسی،و موعظه ادامه داد و به تعقیب سخت مخالفان خود پرداخت.

بیماری ممتد سالهای 1558 و 1559 کالوین را بیش از پیش ناتوان ساخت.از آن پس غالبا بستری بود با این حال از مطالعه،رهبری و اداره شهر،ایراد خطابه و وعظ حتی هنگامی که وی را به را به علت ناتوان با صندلی‏ به محراب می‏برند باز نمی‏ایستاد.

کالوین سرانجام در روز 27 ماه مه 1564 میلادی‏ درگذشت

زندگانی سباستین کاستلیو

سباستین کاستلیو( oillersoCnaitsabeS )به سال‏ 1515 یا 1516 شش سال دیرتر از ژان کالوین در منطقه مرزی بین فرانسه،سویس،و ساوواین چشم‏ به جهان گشوده است،خانواده‏ی او خود را شاتیون یا شاته‏یون و شاید در عهد فرمانروایی ساوایی‏ها چند گاهی کاتلیونه می‏نامیده است و لیکن زبان مادریش‏ بایستی ایتالیایی بوده باشد نه فرانسوی.اما بزودی‏ زبان اصلی او زبان لاتینی خواهد وبد یرا که در بیست‏ سالگی کاستلیو به عنوا دانجو در دانشگاه لیون ظاهر می‏شود و در آنجا افزون بر زبان ایتالیایی و فرانسوی، استادی کامل در زبانهای لاتینی یونانی و عبری به هم‏ می‏رساد و زبان آلمانی هم می‏آموزد.او در سایر علوم‏ سرآمد روزگار خود می‏شود و دانشمندان الهیات و او مانیستهای زمانه او را به دانایی و علم می‏ستایند.

در دوران دانشجویی‏اش ساعتی به تدریس‏ می‏پدارخت و کما بیش دستی در نوشتن داشت و چند شعر و نوشته به زبان لاتینی فرآورده‏های این دوران وی‏ است.

کاستیلو وقتی که می‏بیند حکومت خشن و خشونت بار همچنان ادامه می‏یابد بناچار باید یکی از سه راه را در پیش گیرد!یا به مبارزه با ترور حکومتی کمر بر بندد و شهید شود،را ایستادگی آشکارای بی‏باکانه‏ای‏ بدین‏گونه را کسانی چون برکن niuqreBdranrA (1747-1791 م)نوینسده فرانسوی و اتین دولت‏ ( etegoDenneirE )برگزیند و سرانجام مرگ در آتش را بپذیرد؛یا برای حفظ جان و آزادی وجدان خویش در ظاهر به زور تن در دهد و عقیده‏ی اصلی خود را پنهان‏ نگاه بدارد مانند اراسموس که با کلیسا و حکومت به‏ نگاه بدارد مانند اراسموس که با کلیسا و حکومت به‏ ظاهر در آشتی زیست و پوشیده و پنهان در ردای‏ فرزانگی و جامه ظنر چیره دستانه خویش را از گزند قهر در امان نگاه دارد و ادیسه وار با خشونت وقت از در حیله‏ در آید و از پشت تیرهای زهرآگین بباراند،سومین راه‏ مهاجرت است.و کاستلیو این راه را انتخاب می‏کند و از شهر لیون به شهر استراسبورگ می‏رود تا نزد کالوین به‏ مبارزه ادامه دهد ولی رابطه دوستی پا نمی‏گیرد اما فارل‏ و کالوین از استعداد کاستلیو سخت خوششان می‏اید و او را به ژنو می‏خوانند و عنوان مدیر مدرسه‏ای را به او می‏بخشند.و مسئولیت موعظه گری در کلیسای و اندوور ( serueodnaV )؛یکی از محله‏ها ژنو را به او می‏سپارد و برای فهم دانش آموزان گوشه‏هایی از عهد عتیق و جدید را که جنبه‏های نمایشی دارد در قالب گفتگو به زبان لاتین برمی‏گرداند و بزودی این کتاب کوچک جای بزرگی برای خود باز می‏کند.

کاستلیو وقت زیادی صرف کرد تا کتاب مقدس را به‏ لاتین و از لاتین به فرانسوی ترجمه کند وقتی‏ بخشهای از این کار به انجام رسید در صدد انتشار آن‏ برآمد اما کالوین به هیچ وجه با چاپ بدون مشروط آن‏ موافقت نکرد و پس از مدتی کالوین او را از مقام معلمی‏ نیز علزل می‏کند و حتی ترتیبی فراهم می‏نماید تا او را از شهر ژنو اخراج کنند و همین گونه هم می‏شود و در شهر بازل به کار غلطگیری نمونه‏های چاپی و ترجمه‏ می‏پردازد و با سختی تمام زندگی را ادامه می‏دهد.

آثار کاستلیو کاستلیو در حیات دردمندانه و فقیرانه‏اش آثار زیادی‏ از خود به جا گذاشت که از مهم‏ترین آنها می‏توان به‏ کتابهای زیر اشاره کرد؛آیا بدعت سزاوار شکنجه‏ است؟،درباره شک و تردید،چهار گفتگو،پندی به‏ فرانسه،پریشان،رساله‏ی کافران که به همت کشیش‏ آ.اولیوه( tevilO.A )با مقدمه‏ای از پروفسور ا.شوازی‏ ( ysiohC.E )در سال 1913در ژنو چاپ شد.«هنر شک‏ ورزیدن»که دکتر الیزابت فایست( tsieFtbasilE ) برای نخستین بار انتشار یافته است.

درباره کاستلیو علاوه بر کتاب وجدان بیدار،نوشته‏ اشتفان تسوایگ،کتابهای،سباستین کاستلیو،(پارسی‏ 1892)و سباستین کاستلیون و اصلاحات کالوینی‏ (پاریس 1914)که به ترتیب آنها را«فردینان بواسون( nossioBdnanidroF )واتین ژیران enneitE ) ) knariG نوشته‏اند.

براساس اقداماتی که کالوین علیه کاستلیو کرده بود، او خود را آماده محاکمه‏ای ظالمانه می‏کرد و بدون اندک‏ تأملی نتیجه‏اش همان بود که پیشتر سروتوس و دهها نفر از منتقدان کالوین به آن دچار شدند؛سوختن در آتش تعصب کور کالوین به آن دچار شدند؛سوختن در آتش تعصب کور کالوین!اما گویا تقدیر او وخواست‏ خداوندی این است که دشمنان و پیگرد کنندگانش از این پیروزی محروم شوند که سباستین کاستلیو دشمن‏ بزرگ هر گونه خود کامگی فکری را اسیر در زندان و گرفتار تبعید و یا بر بالای کوهه‏ی هیزم آدمسوزی‏ ببینند.مرگز ناگهانی در آخرین لحظه‏ها سباستین را از محاکمه و یورش مرگبار دشمنانش رهایی می‏بخشد.

جسم او مدتهاست که در نتیجه کار فرساینده زیاد،رمق‏ باخته و سخت ناتوان شده است و اکنون که دلهره‏ها و هیجانها روح او را نیز خسته کرده است دیگر کالبد فرسوده‏اش بیش از یان تاب نمی‏آورد و در هم‏ فرو می‏شکند.

کاستیلو حتی تا آخرین دم زندگی به سختی‏ می‏کوشد خود را به دانشگاه و به پشت میز کارش‏ بکشاند،تلاش وی بی‏ثمر است،چه مرگ براراده او به‏ زیستن و بر خواست او به آفرینندگی فکری چیرگی‏ می‏یابد.

او را که در آتش تبی تند می‏سوزد و می‏لرزد به خانه‏ می‏برند و در بستر می‏خوابانند اما دردهای هولناک معده‏ اجازه هیچ خورد و خوراکی به جز شیر به او نمی‏دهد.

کار اعضای بدنش لحظه به لحظه خراب‏تر می‏شود. و سرانجام قلب شکسته و لرزانش از کار می‏افتد، روز بیست و نهم دسامبر 1563 کاستلیو در چهل و هشت‏ سالگی می‏میرد و در واقع به مدد لطف الهی از چنگال‏ دشمنان نجات می‏یابد.آنچه از وی برجا می‏ماند،به‏ گونه‏ای انکار ناپذیرنشان یم‏دهد که آن دانش آموخته‏ پاک و بزرگوار در تنگدستی قدیسی می‏زیسته است.

یک سکه مسین هم در خانه‏اش پیدا نمی‏شود،پول‏ تابوت و بدهکاری‏های کوچک و هزینه خاکسپاری او را باید دوستانش بپردازند و کودکان صغیرش را نزد خود مأوا دهند.2

گذری بر کتاب‏ کتاب حاضر یک از آثاری است که به نهضت‏ اصلاح دینی قرن شانزده اروپا از زاویه دیگر نگریسته‏ است.تصویر غالب که از این ارایه می‏شود نگرشت‏ تایید کننده و ستایشگرانه است اما در این اثر از زاویه‏ دیگر یعنی نگرشت انتقادی بدان توجه شده است.

درست است که نهضت اصلاح دینی آثار مثبتی بر جهان دین و فکر و اندیشه ببار آورد اما هرگز نباید مفتون دستاوردهای مثبت آن شویم و از آسیب‏شناسی‏ آن غفلت نماییم.اثر حاضر یکی از آثاری است که از این قطه نظر نهضت فوق را مورد بررسی قرار داده است.واقعیت آن است که نهضتها و رهبران آنها در دوره‏ تاسیس بسار آرمانی می‏اندیشند و در برابر افراد به‏ لحاظ اخلاقی فرو تن و از نظر سیاسی و اجتماعی آزادی‏ خواه‏اند،اما چون به دوره‏ی استقرار و حاکمیت می‏رسند اهداف و ادعاهای پیشین را از یاد می‏برند و در مواردی‏ در جایگاه همان افراد قرار می‏گیرند که با آنها مبارزه‏ کرده‏اند و همان کارهایی را انجام می‏دهند که مورد اعتراض خود آنان بوده است.

کتاب حاضر در واقع درصدد برآمده تا نهضت‏ اصلاح دینی را مورد نقد و بررسی قرار دهد و آن را بویژه‏ در رابطه با موضوع «مطلق‏گرایی» بررسی کرده است‏ لیک می‏دانیم که یکی از موارد مورد اعتراض‏ اصلاح طلبان لوتری «مطلق گرایی» کاتولیکها بوده‏ است که روحانیان نظر خود را تنها و آخرین نظر می‏دانسته‏اند و جز آن را برنم تابیدند.

اما شگفت‏آور آنکه پروتستانهای کالوینی خود به‏ مراتب از اسلاف کاتولیکشان مطلق گراتر بوده‏ اند و و حتی دستگاههای تقتیش عقایدی که تشکیل داده‏ اند به مراتب از دستگاههای پیشین کاتولیکی شدیدتر و مخوف‏تر بوده است.

به هر حال کتاب حاضر به بررسی زندگینامه و فعالیتهای انسان گرایانه و اصلاح طلبانه فردی‏ پرداخته است که با کمال دلسوزی به نقد عملکرد کالوین‏ و رژیم دیکتاتورانه وی پرداخته است.

سباستین کاستلیو(1516-1563)براین نکته‏ تاکید می‏ورزید که مطلق‏گرایی کالوینی و اعاده اعمال‏ ناشایست کاتولیکی در مبارزه با مخالفان و عدم تحمل‏ آنان از شیوه‏های نادرستی است که کالوین در اداره شهر ژنواین به کار می‏بست.

کتاب دارای یادداشت ناشر،پیشگفتار و نه فصل و سپاسگزاری است که در فصل اول مربوط است به قدرت‏ رسید کالوین،فصل دوم آداب ایمان،فصل سوم‏ کاستلیو پا پیش می‏گذارد،فصل چهارم ماجرای سروه‏ (سروتوس)،فصل پنجم سروه به قتل می‏رسد،فصل‏ ششم مانیفست مداراگری،فصل هفتم وجدان در برابر قهر قد می‏افرازد،فصل هشتم قهر وجدان را از پا در می‏آورد و فصل نهم قطب‏ها به هم می‏رسند.

اصل کتاب به زبان آلمانی است و ظاهر مترجم آن‏ را به طور مستقیم از آلمانی به فارسی ترجمه کرده است. مترجم در عین رعایت سلاست و شیوایی متن مصر است تا واژه‏های فارسی را در برابر واژه‏های غربی و عربی قرار دهد به عنوان مثال به جای«تفتیش عقاید» ترکیب«باور پررسی»را به کار بره است که از این جهت‏ کتاب تازگی خاصی دارد اما در عین حال بوی خفیفی از غرابت به ذهن خواننده می‏رسد.

متن اصل کتاب شیوا و جذاب است و خواننده را به‏ سوی خود جذب می‏کند از ویژگی‏های جالب توجه آن به این نکته می‏توان اشاره کردکه اثر حاضر همزمان از سه‏ ویژگی برخوردار است و هر سه آنها نوعی جذابیت برای‏ خواننده فراهم می‏سازد و این سه عبارتند از:

1)جنبه گزار شگری و تاریخی کتاب،خوانند اثر در مواجه نخست تصور می‏کند که کتاب یک اثر تاریخی‏ است و نویسنده از شیوه‏های تاریخ نگاری بهره‏ برده است،اما در عین حال گزارشگری وی همراه با تحلیل خرد ورزانه است به طوری که نویسنده دقیقا خواننده خود را به هدف اصلی‏اش راهنمایی می‏کند و او را در مسیر خاصی قرار می‏دهد.

2)جنبه داستان وارگی.از این جهت هم خواننده‏ برجستگی خاصی در آن می‏یابد چرا که کتاب به صورت‏ یک رمان نگاشته شده است و خواننده احساس می‏کند با یک رمان تاریخی مواجه است و از این جهت او را وادار می‏کند تا کتاب را تا آخر مطالعه نماید تا به نهایت و نتایج آن واقف شود.

3)جنبه علمی و نقادی این اثر در عین داشتن‏ ویژگیهای و اتفاقات مربوط به قهرمان داستان با دید علمی و نقادی بنگرد.

نویسنده با استناد به گفته‏ های کاستلیو و حتی با بهره‏گیری از استدلالهای خود او خواننده را به تحلیل‏ علمی و نقد روشمند می‏خواند هرچند که رویه‏ های‏ تاریخی و رمانگونه آن مورد غفلت واقع نشده است.

البته از ذکر یک نکته نباید غفلت کرد و آن اینکه‏ نویسنده تقریبا در هیچ مورد از نقل و قولهایش به ذکر مأخذ نپرداخته است و از این جهت کتاب هب یک اثر رمان شباهت بیشتری پیدا می‏کند تا یک اثر عمیق‏ علمی.

مزیت دیگری که که در اثر حاضر به چشم می‏خورد توضیحات مفید نویسنده در پاورقی‏هاست که به‏ توضیح واژه‏ها و اشخاص به کار رتفه در متن پرداخته‏ است.

نتیجه‏ گیری‏ چنانکه در مطالب پیشین یادآور شدیم این اثر یک‏ کتاب آسیب شناسانه درباره اصلاح دینی حداقل در قرائت و عملکرد کالوینی آن است.از این جهت نگارنده‏ خواننده آن را به نسل جوان امروزی توصیه می‏کند و ادعای خود را به دلایل ذیل مستدل می‏داند.

1)از مشروطیت به این طرف نوگرایی دینی و به‏ تغییر حرکت های اصلاح‏ طلبانه دینی در میان بخشی از فرهیختگان جامعه اعم از روحانیان و صاحب نظران‏ دانشگی در حوزه معررفت دینی رواج یافته است و عموما مراکز علمی(اعم از حوزه و دانشگاه)بستر رشد چنین گرایش هایی در دینداری و دین‏ گرایی بوده است.

نظریه پردازان اصلاح‏ طلبی در ایران به یقین از اندیشه‏ های اصلاح‏ گران پروتستانی متأثر بوده ‏اند و شاید برخی از آنان فقط رویه ‏های جذاب این نهضت را مورد نظر قرار داده ‏اند به تعبیر بهتر شاید فقط همین‏ رویه‏ ها را مشاهده کرده‏ اند و به بطون مختلف آن‏ پی نبرده‏ اند لذا به پیروی از رهبران اصلاح دینی‏ برآمده‏ اند.البته این نقطه نظر در یک نگرش خوشبینانه‏ است ولی اگر انتقادی بنگریم باید بگوییم در لایه‏ پایینی دین رای روشفنکرانه و اصلاح‏طلبانه زیادند کسانی که به تقلید صرف از رهبران نهضت اصلاح‏ دینی‏ غرب پرداخته و هرگز به عواقب و آفات آن حداقل در کنار دستاوردهای نیکوی آن نپرداخته‏ اند.

از این جهت این اثر زاویه ‏ی جدید و نگرش‏ دردشناسانه‏ ای را به خوانندگان ارایه داده است.

لذا می‏توان با مطالعه این اثر حتی به تصحیح‏ دیدگاه های گذشتگان(از مشروطه به این طرف) پرداخت.و ارزیابی نویی را از نگرشهای صرفا مثبت به‏ حرکت اصلاح غرب به دست داد.

2)ظهور پدیده یا طبقه روشنفکر دینی مبتدیان و نودینان و جوانان دیندار را به سمت پروتستانتیسم سوق‏ می‏دهد،در حالی که ممکن است آنان از خطاهای‏ فاحش یکی از بزرگترین رهبران نهضت اصلاح دینی‏ یعنی ژان کالوین( nivlocnhoJ )چشم پوشند و آن‏ را نادیده بگیرند در حالی که مطالعه تنها همین اثر تلقی‏ به طور مطلق مثبت به پروتستانتیسم را عوض و یا تعدیل خواهد کرد و خواننده متوجه خواهد شد که اگر تقوای دینی و انسان‏گرایی و انسان دوستی در ذهن و دل فردی رسوخ نیافته باشد ممکن است علیرغم‏ شعارهایش به قلع و قمع کسانی پردازد که خود قربانی‏ استبداد و وحشت‏گرایی حکومتهای پیشین باشد.

3)پس از دو خرداد 1376 جریان روشنفکری‏ دینی و به تبع آن توجه به اصلاح‏ دینی بویژه در غرب‏ رواج عظیمی یافته است.کافی است به آثار قلمی منتشر شده اعم از کتاب و مقاله در طی دو سال اخیر نگرشی‏ داشته باشیم تا به اقبال این طبقه به نهضت قرن 16 اروپا پی‏ببریم.

نگارنده بر این عقیده است که اگر به جوانان و روشنفکران جامعه هشدار ندهیم که مطلق‏گرایی در نگرش به اصلاح خود نیازمند اصلاحی جدید است‏ ممکن است به دام دیگری که این بار خود آن را پدید آورده‏ ایم گرفتار شویم. با تأسف باید گفت فرهنگ‏ ایرانی استعداد شگفت‏ آوری در تاثیرپذیری از این‏ اندیشه دارد.

پانوشت‏ها: (1)وجدان بیدار،یادداشت ناشر.

(2)همان،ص 235.

پایان مقاله

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

مقاله دوم حسین علایی، این بار در روزنامه جمهوری اسلامی: بهمن، ماه زوال ديكتاتوري‌ها



حسين علايي 
بهمن ماه براي بسياري از ايرانيان و اخيرا براي كشورهاي عربي ايام پر خاطره و نشاط آوري است. در 12 بهمن سال 1357 مردم ايران توانستند با مبارزات مستمر خود امام خميني را پس از 14 سال تبعيد، با عزت و شكوه تمام به ميهن بازگردانند. شاه پس از سخنراني آيت‌الله خميني عليه اعطاء حق مصونيت قضايي به آمريكائيان به ويژه مستشاران شاغل در ايران، ايشان را در سال 1343 ابتدا به تركيه و سپس به عراق تبعيد كرده بود. در دوران تبعيد امام خميني، حكومت پهلوي آنقدر به بقا و پايداري خود اميدوار بود كه جشن هنر شيراز را با افتضاح تمام برگزار كرد و جشن‌هاي سلطنت 2500 ساله را با حضور تعدادي از سران كشورهاي جهان به راه انداخت. كارتر رئيس‌جمهور وقت آمريكا هم، ايران را جزيرة ثبات ناميد ولي مردم ايران، اين دوران را ايام توسعة ظلم و خفقان مي‌ناميدند و با خود مي‌گفتند: 
فغان زين همه ظلم و بيداد و آه 
شب است و حصار و دل قتلگاه 
گرچه سكوت قبرستاني بر اين دوران حاكم بود ولي بسياري از مبارزين منتظر ايجاد جرقه‌اي بودند تا بساط ظلم و طغيان را از سر كشور برچينند. با رحلت حاج آقا مصطفي فرزند امام خميني در اول آبان ماه 1356 زمينه براي تحرك مردم آفريده شد. مردم با استفاده از اين فرصت در مجالس ختم فرزند مرجع و پيشواي خود به دور هم جمع شدند. امام هم درگذشت فرزندشان را از الطاف خفية الهي ناميدند زيرا بار ديگر مردم ايران را عليه خودكامگي و استبداد نظام سلطنتي به خروش در آورد. به هر حال مردم ايران توانستند با مبارزه‌اي 15 ساله در 22 بهمن سال 1357 حكومت خودكامه و استبدادي محمد رضا پهلوي را ساقط نمايند و به عمر 2500 سالة نظام‌هاي پادشاهي در ايران خاتمه دهند. از فرداي همين روز بود كه فضاي آزادي در ايران طنين افكن شد و مردم توانستند احساس كنند كه حال مي‌توانند حكومت دلخواه خود را با رفتن بر سر صندوق‌هاي رأي و با انتخاباتي آزاد و سالم بر سر كار آورند. 
اما از سال گذشته بهمن ماه براي مردم كشورهاي عربي هم ماه سرنگوني طاغوت‌ها شد. در روزهاي نزديك به آغاز بهمن ماه 1389 حاكم مادام العمر تونس با قيام مردم اين كشور به عربستان گريخت و از 6 بهمن ماه هم قيام گستردة مردم مصر شروع شد و در 22 بهمن سال گذشته هم حسني مبارك ديكتاتور مصر از حكومت 31 ساله به زير كشيده شد. امسال هم در اول بهمن ماه، علي عبدالله صالح رئيس‌جمهور مادام العمر يمن به آمريكا فرار كرد و راه براي ايجاد مردم سالاري در اين كشور باز شد. البته سقوط قذافي هم كه خود را رهبر مردم ليبي مي‌خواند را نبايد از نظر دور داشت. بنابراين به نظر مي‌رسد كه عمر نظام‌هاي استبدادي در جهان به پايان رسيده است و ديكتاتورها نمي‌توانند با خودكامگي بر مردم فرمانروايي كنند.آيا بهمن ماه سال آينده شاهد سقوط ديكتاتورهاي ديگري چون بحرين، سعودي و... خواهيم بود؟
و سيعلم الذين ظلموا‌اي منقلب ينقلبون

منبع: سایت روزنامه جمهوری اسلامی

انتشار عمومی نامه محرمانه احمد صدر حاج سیدجوادی به رهبری پس از ۷ ماه

پیش نویس:  دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی، از بنیان‌گزاران نهضت آزادی ایران و فعالان نهضت مقاومت ملی؛ دکترای حقوق و علوم سیاسی؛ دادستان پایتخت در ابتدای دهه ۴۰؛ وکیل بسیاری از فعالان سیاسی و روحانیان (ازجمله حجت الاسلام خامنه ای و آیت الله منتظری ) در دوران پهلوی؛ از تدوین کنندگان و نویسندگان پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ وزیر کشور و وزیر دادگستری در دولت موقت مهندس بازرگان؛ نماینده مجلس شورای ملی (مجلس اول پس از انقلاب ۵۷)؛ سرپرست دائره المعارف تشیع؛ عضو کمیته دفاع از انتخابات آزاد، سالم و عادلانه؛ برنده قلم طلایی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات در سال ۱۳۸۸؛ و مسن ترین کنشگر سیاسی حال حاضر در ایران است.

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

« وَالصَق بِاهلِ الوَرعِ و الصِّدق، ثُمَّ رُضهُم عَلی أن لا یُطروک و لایُبَجِّحوک بِباطلٍ لَم تَفعَله، فَاِنَّ کَثرَه الاِطراء تُحدِثُ الزَّهوَ، و تُدنی مِنَ العِزَّه »

( نهج البلاغه – گزیده‌ای از نامه به مالک اشتر )

مقام محترم رهبری؛ حضرت آیت الله خامنه‌ای

با عرض سلام و تحییات و با استعانت از الطاف خاصه‌ی الهی در توفیق خدمت به ملت شریف ایران

مدت‌ها بود که قصد آن داشتم تا مطالبی را خدمتتان معروض دارم، لیکن کهولت و بیماری شدید، رمقی بر جا نگذاشت تا رودررو، دغدغه‌ها و نگرانی‌های خود را با جنابعالی در میان گذارم و دریغ که موهبت قدرت و مشغله‌ی حکومت نیز مانعی جدی است تا مقامات، لااقل هرازگاهی از یاران و همراهان گذشته سراغی و احوالی بگیرند. از سوی دیگر، متعاقب تهدیدات مکرر تلفنی ماموران وزارت اطلاعات به چند تن از اعضای خانواده ( دختر و نوه‌ی پسری ) که به جهت مکاتبات علنی و قانونی اینجانب به برخی مقامات داخلی و بین‌المللی صورت گرفته بود، دوستان و آشنایان بر حذرم داشته و می‌دارند که مبادا موجبات زحمتی مضاعف برای دیگران فراهم آورده شود. نصیحت مشفقان، چندی قفل بر دهانم نهاد، لیکن مشاهده‌ی عسرت زندگی مردم و اختناق روزافزون حاکم بر جامعه به حدی آزرده‌ام ساخت که وفای به عهد سکوت، روا ندیدم و دیگر نتوانستم بر هیچ مصلحت‌بینی و صلاح‌اندیشی فردی قناعت کنم و همچنین از باب وخامت اوضاع و احوال جسمانی که چه بسا حتی گرفتن قلم بر دست نیز در روزگاری نه چندان دور میسر نباشد، بر خود واجب دیدم تا در این فرصت پایانی، مکتوب حاضر را عرضه دارم.

صرفنظر از حوادث سیاسی و اتفاقاتی که این روزها در کشورهای دیگر منطقه در جریان است، رعایت مصالح ملی و ضرورت بازگشت صداقت و راستی به عرصه‌ی حکومت و نظم و آرامش به زندگی عامه‌ی مردم، جلب نظر آن مقام محترم به اشکالات و پیچیدگی‌های مسایل اجتماعی که از طرف حکومت روا دانسته شده و موجب آزار روحی و فشارهای غیرقابل تحمل به مردم و به ویژه فعالان سیاسی و خانواده‌های ایشان شده است، غرض اصلی تقریر مکتوب حاضر و تصدیع اوقات جنابعالی بود و انتظار می‌رود تا با استفاده از مقام و امکاناتی که هنوز در اختیار دارید، در رفع مشکلات و نگرانی‌ها، اقدام عاجل و موثر بفرمایید.

جنابعالی بارها و بارها از رییس دولت – آقای احمدی‌نژاد – حمایت کرده‌اید و حال آن که به زعم اینجانب، ایشان محور بحران در جامعه‌ی ایران و عرصه‌ی بین‌المللی بوده و ادعاهایی داشته و دارد که هیچ دستاوردی برای ملت و نظام جمهوری اسلامی ایران و حتی مقام رهبری و جایگاه ولایت فقیه ندارد. ادبیات مادون شأنی که امروزه بر کرسی ریاست قوه‌ی مجریه تکیه زده است، امر مکتومی نیست که نیاز به توضیح فراوان داشته باشد. رییس دولتی که در عرصه‌‌ی داخلی، کاری جز ویران کردن دستاوردهای مادی و معنوی انقلاب اسلامی و عدول از آرمان‌ها و هنجارهای قانون اساسی نداشته و در صحنه‌ی بین‌المللی نیز به مثابه‌ی کانون بحرانی در منطقه عمل کرده است.

آیا تا کنون اندیشیده‌اید که حاصل حدود شش سال مدیریت آقای احمدی‌نژاد، جز زیر سوال بردن عموم دستاوردهای سالیان پیش از زعامت ایشان، نقض فراگیر و مستمر حقوق بشر، نقض آرمان‌های انقلاب و اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی، حذف یاران و مدیران بعضاً توانمند دولتی، تخریب زیرساخت‌های اقتصاد ملی، ویرانی صنعت کشور و فربه ساختن سرمایه‌داری تجاری مبتنی بر واردات بی‌رویه چه بوده است؟ آیا اندیشه کرده‌اید که مراد از حبس افراد شایسته‌ای مانند آقایان مهندس صفایی فراهانی، محمد نوری زاد، مصطفی تاج‌زاده، دکتر ابراهیم یزدی و بسیاری خادمان دیگر ملت ایران چه می‌تواند باشد؟ آیا برای چنین امری، هدفی جز آسیب رساندن به جان افرادی می‌توان یافت که عظیم‌ترین خدمات را به پیروزی انقلاب و برپایی و تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران داشته‌اند و از باب کهولت سن و یا فشارهای روحی و جسمی رایج در محیط زندان در معرض بیماری‌های سهمگین قرار دارند؟ آقای صفایی فراهانی ماه‌ها در بخش مراقبت‌های ویژه بهداری اوین محبوس بود و دکتر ابراهیم یزدی که روزگاری به عنوان نماینده ” جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر ” از انجام هرگونه خدمتی برای قربانیان نقض حقوق بشر در ایران و از جمله جنابعالی دریغ نمی‌کرد و به رغم تمامی خطرات و تهدیدها به وظیفه‌ی دینی و ملی خویش عمل می‌کرد، پنج ماه در مکانی نامعلوم موسوم به خانه‌های امن وزارت اطلاعات ایام کهولت و کسالت را به تلخی و تنهایی‌گذراند. آیا حبس فردی مانند دکتر یزدی در خانه‌ی امن وزارت اطلاعات که به مراتب از زندان رنج‌آورتر است با آن سوابق روشن، خدمات برجسته و حضور موثر و فداکارانه در دولت موقت و شورای انقلاب، در سی و دومین سالروز پیروزی انقلاب مردمی ۱۳۵۷، وهن آشکار انقلاب و آرمان‌های تاریخی آن محسوب نمی‌شود و آیا جنابعالی بر خود تکلیف نمی‌بینید که در جهت کاهش این خسارات جبران‌ناپذیر اقدام موثری معمول دارید؟

حذف آشکار یاوران انقلاب و بار کردن عناوین غیرواقعی و توهین‌آمیزی چون ” سران فتنه ” برای کسانی که بهترین سال‌های جوانی خود را برای برپایی انقلاب و تثبیت نظام هزینه کرده‌اند، با کدام توجیه می‌تواند در راستای تقویت نظام و آرمان‌های انقلاب ارزیابی شود و آیا برای جنابعالی که در حال حاضر تنها عضو شورای انقلاب محسوب می‌شوید که لااقل به ظاهر از تیرهای این جریان منحرف در امانید و یگانه کسی هستید که هنوز از امکانات قابل توجهی برخوردار است، تکلیفی احساس نمی‌شود که تا فرصت باقی است، تغییری ایجاد کرده و به اصلاح امور پرداخت.

نهضت آزادی ایران در سال ۸۴ و با فاصله‌ی اندکی پس از پیروزی آقای احمدی‌نژاد در بیانیه‌ی شماره ۱۹۳۲ به صراحت اعلام نگرانی کرده و اذعان داشت که تنها حاصل این انتخاب، انزوای رهبری ( پروژه‌ی تنهاسازی رهبر ) و تحمیل هزینه‌های سنگین به ملت و نظام جمهوری اسلامی ایران خواهد بود. گزیده‌ای از این بیانیه به شرح زیر است:

” انتخابات اخیر ایران شکاف بزرگ و آشکاری را که به تدریج در میان مدیران سطح بالای جمهوری اسلامی پدید آمده بود به بیشترین حد رساند. چنین به نظر می‌رسد که جریان ویژه‌ای آگاهانه این سیاست را در راستای جداسازی و منزوی کردن رهبری پیش می‌برد. اختلافات شخصیت‌های کلیدی حاکمیت در این انتخابات، فرآیند « همه با من »- و نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر آن، یعنی جداسازی- را به آخرین مرحله‌ی خود رسانده است. نهضت آزادی ایران، فارغ از موضوع اعتقاد یا عدم اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه و رهبری، این روند را ناسالم و به زیان آینده‌ی جمهوری اسلامی و امنیت ملی می‌داند. نهضت آزادی ایران چنین ترتیباتی را، به ویژه در شرایطی که در برابر تهدیدات خارجی قرار داریم، نه به نفع مصالح مملکتی و نه در راستای امنیت ملی می‌داند. “

آرا و نظریات نهضت آزادی ایران پیرامون نظریه‌‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه بر همگان آشکار است و با این همه از آن‌جا که این نهاد، جزیی از اصول قانون اساسی بوده است، از سی و دو سال پیش تا کنون، بارها اعلام داشته‌ایم که حاکمیت قانون، گام نخست در راستای تامین حقوق و حاکمیت ملت محسوب می‌شود و از این رو، به رغم اختلاف نظرهای بنیادین، التزام خود را به کلیه‌ی اصول این قانون ابراز داشته‌ایم، لیکن جریانی که البته به دروغ دم از ذوب شدگی در ولایت می‌زند، با بحران‌سازی‌ و تحمیل هزینه‌های سنگین و غیرقابل جبران بر پیکره‌ی اقتصاد و اجتماع سیاسی ایران، در عمل به کل نظام و حتی جایگاه ولایت فقیه نیز آسیب‌های فراوان و جدی رسانده است، نمودار عملکرد این جریان به وضوح حکایت از آن دارد که جز نقض کل قانون اساسی و حتی حذف این جایگاه و برقراری حکومتی نظامی – ایدلوژیک بنا بر قرائتی خرافی و خودساخته از اسلام، هیچ هدف و چشم‌انداز دیگری برای آن نمی‌توان ترسیم کرد. اجرای بدون تنازل قانون اساسی، خواستی اساسی است که نادیده گرفتن آن از هر سو به گسترش دامنه‌ی بحران و افزایش خسارات مادی و معنوی جامعه‌ی ایران خواهد انجامید.

صدر نامه‌ی حاضر با کلامی از حضرت امیرالمونین (ع) آغاز شده که ترجمه‌ی آن چنین است: « به پرهیزگاران و راست‌گویان بپیوند و از آنان بخواه که تو را فراوان نستایند و به باطلی که مرتکب نشده‌ای شادمانت ندارند. زیرا تمجید آمیخته به تملق سبب خودپسندی شود و آدمی را به سرکشی وادار کند. »

آیا تا کنون نیاندیشیده‌اید که نتیجه‌ی عملکرد این کارگزاران و مشاوران متملق در طی سالیان دراز زعامت حضرتعالی چه بوده است؟ آیا تا کنون اندیشیده‌اید که مراد چاپلوسان از به کار بردن اوصافی مانند ” امام خامنه‌ای ” چه می‌تواند باشد؟ آیا این دروغ بزرگی نیست که پایه‌های حکومت را سست می‌کند؟ و آیا ابزاری در دست تمامیت‌خواهان نیست که با اتکای به آن، منویات و منافع خویش را پیش ببرند؟ دادگاه انقلاب، سی و دو سال پس از پیروزی انقلاب و تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران از چه پشتوانه‌ی حقوقی، عقلی و اخلاقی برخوردار است و آیا زمان انحلال این نهاد قضایی ذاتاً موقت و اعلام دوران ثبات و تکیه بر قانون و اصول مسلم قضایی و در یک کلام تحقق حقوق شهروندی فرا نرسیده است؟ و آیا اساساً عنوان ” دادگاه انقلاب “، کذب محض و استفاده‌ی ابزاری از اعتبار و نام انقلابی نیست که مهم‌ترین آرمان‌هایش، تحقق آزادی و کرامت انسان بود؟

تداخل عملکرد ماموران امنیتی در اداره‌ی زندان‌ها و مدیریت عملی محاکم انقلاب در صدور و اجرای احکام سنگین علیه فعالان سیاسی و معترضان به عملکرد و شیوه‌های مدیریتی آقای احمدی‌نژاد، اصل تفکیک قوا و استقلال نهاد قضایی را منتفی ساخته است. طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مسوولیت نهایی عملکرد قوه‌ی قضاییه بر عهده‌ی جنابعالی قرار دارد. از این رو توصیه می‌شود که لااقل به منظور حفظ و اعتبار نام و پیشینه‌ی خود، نگذارید که در دوران زمامداریتان، چنین نقشی از شما بر جای بماند. بنابراین انتظار می‌رود که در اقدامی اساسی ضمن صدور دستور آزادی تمامی زندانیان دربند عقیدتی و سیاسی و انحلال تشکیلات دادگاه انقلاب، امکان پاسخ‌گویی و استیضاح دولت و هرگونه تصمیم نمایندگان ملت در خصوص بررسی کفایت دولت و آقای احمدی‌نژاد و همچنین، زمینه‌ای جدی برای بازگشت نظم و آرامش به جامعه و اعلام آشتی ملی را فراهم آورید.

حذف یارانه‌ها در غیاب نهادهای نظارتی بودجه مانند سازمان برنامه‌ریزی و مدیریت و مطبوعات آزاد و مستقل و با روش و تعجیلی که دولت دهم برگزید، تیر خلاصی بود که رو به زندگی تنگدستان نشانه رفت. هشدار می‌دهد که اعمال فشار روزافزون به معیشت مردم و کوچک کردن سفره‌ی فقرا، پیامدهای سهمگینی برای نظام جمهوری اسلامی ایران خواهد داشت و از سوی دیگر، هزینه‌های این اقدام نابخردانه را کسی جز مردم زحمتکش نمی‌پردازد و هرگز تحول ناشی از این طرح، مثبت و در راستای منافع ملی ارزیابی نخواهد بود. پرسش اساسی آن است که آقای احمدی‌نژاد، همراهان و حامیانشان این همه منابع مالی را با چه هدفی مطالبه می‌کنند؟ بنا بر گزارش دیوان محاسبات کشور، دولت دهم ۸۵% از قانون بودجه‌ تخلف و انحراف داشته است. حال در شرایطی که دولت خود را به هیچ‌کدام از ردیف‌های قانون بودجه متعهد نمی‌داند، افزایش ۴۶ درصدی بودجه‌ی سال ۱۳۹۰ چه معنایی می‌تواند داشته باشد جز تسلط بلامنازع دولت بر منابع عظیم مالی؟ و آیا نامی جز افساد فی‌الارض بر این اقدام می‌توان نهاد؟

رییس دولت دهم ابایی از ارایه‌ی آمار‌های دروغین و غیرواقعی ندارد و متاسفانه، نه وی خود را ملزم به پاسخ‌گویی می‌داند و نه هیچ مقام مسوولی، وی را به وظیفه‌ی قانونی خویش رهنمون می‌دارد. عدم ارایه‌ی رقم رشد اقتصادی و ادعای دروغین ایجاد یک میلیون و ششصد هزار شغل در سال گذشته تا جایی وقیحانه انجام می‌شود که حتی صدای نمایندگان محافظه‌کار مجلس را نیز در می‌آورد. رشد اقتصادی صفر درصدی در حالی که نفت بالغ بر صد دلار به فروش می‌رسد و توقف فعالیت بنگاه‌های اقتصادی و صنعتی و افزایش بیکاری در دو ساله‌ی اخیر و همچنین عدم شفافیت موجودی صندوق ذخیره‌‌ی ارزی و ده‌ها دلیل و نشانه‌ی دیگر، دلایلی متقن‌اند که حکایت از عدم صلاحیت مدیریتی و اخلاقی دولت دهم و رییس آن در اداره‌ی امور دارد.

این روزها خودشیفتگی، کیش شخصیت و استبداد رای آقای احمدی‌نژاد تا میزانی شدت گرفته که حتی در عزل و نصب وزیران و همکاران خود، توجهی به عزت و مصلحت مملکت نکرده و بهترین گواه رفتاری است که ایشان در همین اواخر نسبت به وزرای امور خارجه و اطلاعات نشان داد. البته پرسش بنیادین آن است که رییس دولت دهم با اتکا بر حمایت چه بخش و یا افرادی تا بدین حد، بی‌پروا عمل کرده و حتی در برابر دستورات مقام رهبری که روزگاری خود را متصف به پیروی از او می‌دانست، ایستادگی می‌کند؟ به راستی آقای احمدی‌نژاد و همراهانشان از کجا خط می‌گیرند؟

نتیجه‌ی عملکرد و شعارهای دولت دهم و شیوع خرافه‌گرایی و معرفی چهره‌ای از اسلام که مغایر عقل و در تضاد با حقوق ملت‌ها است، در عرصه‌ی داخلی، افزون بر نارضایتی عمومی و نفی جمهوریت نظام، به افزایش گرایشات اسلام‌گریزانه در جوانان منجر شده و زمینه‌ی نفی اسلامیت نظام را فراهم کرده است. در عرصه‌ی بین‌المللی نیز همان‌گونه که مشاهده شد، پاسخ قاطع مردم و رهبران سیاسی مصر و تونس، تاکید و اصرار بر این نکته بود که به هیچ وجه خواست برپایی حکومتی مشابه با نظام جمهوری اسلامی ایران را ندارند. با تاسف باید اذعان داشت که عملکرد نادرست مدیران حکومتی ایران نه تنها در سالیان اخیر به تقویت ” موج بیداری اسلامی ” که زمانی الهام‌بخش نهضت‌های رهایی‌بخش خاورمیانه بود، نیانجامیده، بلکه منجر به تشدید نگرانی عظیمی تحت عنوان ” جمهوری ‌اسلامی‌هراسی ” در منطقه و حتی در میان گروه‌های اسلام‌گرا شده است. یادآوری می‌کند که چندی پیش نیز، یکی از اعضای بلندپایه‌ی حماس صراحتاً اعلام داشت که الگوی حکومتی مورد نظر ایشان، ترکیه است و نه ایران.

ترسیم نمودار عملکرد و شعائر آقای احمدی‌نژاد، همراهان و حامیانشان در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی و همچنین میزان و حجم ثروت‌های ملی و منابع مالی ناشی از فروش نفت و واردات بی‌رویه در سال‌های اخیر که فارغ از نظارت و در غیاب نهادهایی مانند سازمان برنامه‌ریزی و مدیریت، مستقیماً به جیب ایشان وارد شده است، حکایت از آن دارد که مشارالیه فراتر از اهدافی نظیر راه‌اندازی تاسیسات انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز و تامین برق برای مردم و بلکه در راستای تاسیس یک جریان تروریستی بین‌المللی مشابه القاعده و البته با گرایش شیعی به سرعت در حرکت بوده و چنان‌چه جلوی این قطار بی‌ترمز به موقع گرفته نشود، بیم آن می‌رود که چه بسا در آینده‌ای نه چندان دور، مردم جهان به تکرار تهدیدات و فجایعی هم‌تراز با جنگ‌های جهانی گواهی دهند.

تاکیدات بی‌سابقه و تبلیغات گسترده‌ مبنی بر ظهور قریب‌الوقوع امام زمان(عج) و حتی انتساب عملکرد و تصمیم‌سازی‌های غیرعقلانی و فاقد مبانی کارشناسی دولت به نظرات امام عصر و طرح و تکرار ادعای واهی مدیریت جهان، تکیه بر نوعی ناسیونالیسم نوظهور که چفیه بر گردن تندیس کوروش انداخته و مکتب ایرانی را ترویج می‌کند، تعاملات آشکار و نهان با مقامات آمریکایی و اسراییلی و به‌کارگیری افرادی با سوابق ناشناخته مانند آقایان حمید مولانا، محصولی، مشایی، سعیدلو، هاشمی ثمره و ده‌ها موضوع دیگر، همه و همه از دلایل و نشانه‌هایی محسوب می‌شوند که نگرانی فوق را واقع‌بینانه‌تر می‌نمایند.

آیا جنابعالی استحضار دارید که آقای رحیم مشایی در سخنرانی اخیر در جمع محفلی یاران گرمابه و گلستان خویش به صراحت ابراز می‌دارد که: « تفاوت مدیریت امام زمان و مدیریت به اصطلاح نایب امام زمان را در شعارهای مردمی که در اعتراضات دیروز ( ۲۵ بهمن ) شرکت کردند می‌توان دید. استراتژی ما بعد از انتخابات ۸۸ علیرغم این که تمام شعارها علیه دولت و احمدی‌نژاد بود به این صورت تدوین شد که تلاش کنیم مردم را متوجه مشکل اصلی کشور نماییم و در این راستا از بار فشاری که بر دولت و احمدی‌نژاد بود بکاهیم. به لطف خدا و مدیریت امام زمان بر خلاف تظاهرات اعتراضی قبل، این بار رهبر بود که هدف قرار گرفته بود و هیچ کس علیه دولت و رییس جمهوری شعار نداد. »

در ابتدا به اصالت این سخنان تردید داشتم، لیکن قضایایی که اخیراً در مساله‌ی عزل وزیر اطلاعات رخ داد، نشان داد که اساسی‌ترین پیامد این اقدام زیرکانه‌ی رییس دولت دهم، مسوولیت‌گریزی و انتساب عملکرد ضد مردمی این وزارتخانه به عهده‌ی مقام رهبری و اقناع و جهت‌دهی افکار عمومی در راستای مواردی است که پیشتر، آقای مشایی به آن‌ها اشاره کرده بود.

به خاک و خون کشیدن مردم و کشتن فرزندان و عزیزان این مملکت و آن‌گاه شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت و متوجه ساختن تمام تقصیرات به عهده‌ی رهبری و مدیریت کل سی سال گذشته از جمله پیامدهای حکومت آقای احمدی‌نژاد بوده است. ملکوک نمودن اصالت و آرمان‌های انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ که روزگاری امید مستضعفان جهان و الهام‌بخش نهضت‌های آزادی‌بخش، از خاورمیانه گرفته تا آفریقا و آمریکای لاتین محسوب می‌شد و تبدیل این ارزش‌ها به احساس ناامنی جهانی و منطقه‌ای و از سوی دیگر رواج خرافه‌گرایی و انجام اقدامات و تبلیغاتی که به گسترش امواج اسلام‌گریزی انجامیده است و همچنین، ارزیابی پیامدهای ناشی از تحریک مقامات کشورهای عربی حاشیه‌ی خلیج فارس، هم‌زمان با افزایش تنش‌های بی‌سابقه در ماه‌های اخیر در استان خوزستان، از جمله دغدغه‌هایی بوده‌اند که نویسنده را به رغم کهولت سن و بیماری‌های متعدد جسمانی ناگزیر ساخت تا نگرانی خویش را از وضعیت ناگوار کنونی و خطری که تمامیت ارضی، یکپارچگی ملت ایران و اعتبار باورهای اسلامی ایرانیان را تهدید می‌کند، عیان سازد. به جد باور دارم که از حمله‌ی مغول به این سو، چنین تهدیدی که توامان به سوی اسلام و ایران صورت گرفته باشد، بی‌سابقه بوده و بی‌تردید، این سنخ مخاطرات، تنها در راستای خواست و سیاست‌های محافل صهیونیستی و منافع افراطی‌های آژانس یهود قابل توجیه است.

مقام محترم رهبری!

در دوران مبارزه بارها تبرعاً وکالت و امر دفاع از جنابعالی را به عهده گرفتم و در طی سی سال گذشته که در مسند قدرت قرار داشتید و در روزگاری که چه بسا انگیزه‌ای برای کسب مال و جاه باید وجود می‌داشت، گواهی و تایید می‌فرمایید که هرگز از بابت منافع و خواست شخصی، درخواستی نداشته‌ام اما اینک و در زمانه‌ای که تنها، لقای محبوب مانع تداوم این همه درد و رنج جانکاه می‌شود، شرعاً و قانوناً حضرتعالی را وصی بر حفظ حقوق و جان اعضای خانواده و خانواده‌ی بزرگ‌ترم یعنی نهضت آزادی ایران و دیگر آزادی‌خواهان دربند اعلام می‌کنم. شایسته است تا به عنوان قدر متیقن حاکمیت و در مقام رهبری کل نظام و مردم ایران اقدام فرمایید و ضمن صدور دستور آزادی تمامی زندانیان سیاسی و به ویژه رفع حصر از آقایان مهندس میر حسین موسوی و حجه الاسلام و المسلمین مهدی کروبی و اعلام آشتی ملی، زمینه‌ی بازگشت به نظم و آرامش را فراهم نمایید. باشد که مجلس و قوه‌‌ی قضاییه نیز در پرتو چنین سیاستی، از امکان بررسی کفایت سیاسی و اخلاقی رییس دولت دهم برخوردار شوند. امید دارد که رد وصیت نکرده و به این آخرین خواسته‌ی فردی که شاید روزگاری حقی بر گردن آقای سید علی خامنه‌ای و نه رهبر نظام جمهوری اسلامی ایران داشته است، بی‌اعتنا نباشید.

ستم‌کاری و ظلم بر مردم، واقعه‌ی تازه و حادثی نیست که بتوان پیامدهای آن را نادیده گرفت و آزموده را دوباره آزمود. سرنوشت خاندان شاه فراری و وقوع دو خودکشی در یک خانواده، حکایت از پریشیدگی بی‌مانندی دارد که هیچ توجیه نیازمندی مالی و یا دلیل ظاهری دیگری بر آن نمی‌توان یافت و برای من و شما که در ایجاد حکومت جدید نقش آفریده‌ایم، عبرت‌آموز است.

تلخی سخنم را با حلاوت بیان سعدی علیه‌الرحمه خاتمه داده و گزیده‌ای از حکایات گلستان را به عنوان تکمله، خدمتتان عرض می‌کنم:

« یکی را از ملوک عجم، حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده، تا جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش، راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

نکند جورپیشه سلطانی که نیاید ز گرگ چوپانی

پادشاهی که طرح ظلم افکند پای دیوار ملک خویش بکند


والسلام علی من اتبع الهدی

احمد صدر حاج سید جوادی
عضو شورای انقلاب
۲۸ / اردیبهشت / ۱۳۹۰

منبع: وب سایت کلمه

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

۳۹ زندانی سیاسی: بهمن ماه، تلاش برای آزادی موسوی و کروبی و رهنورد

به نام خدا

نیروهای امنیتی و نظامی درحالی برگزاری انتخابات نمایشی و فرمایشی مجلس نهم را در دستور کار خود قرار داده‌اند که هم‌زمان سرکوب فعالان سیاسی و روزنامه‌نگاران را شدت بخشیده‌اند. جامعه بیشتر از هر زمان شاهد انسداد سیاسی است؛ وضعیتی که در هیچ‌یک از انتخابات‌های پیشین شاهد نبوده‌ایم. فضای سنگین امنیتی و نظامی کودتاگران حاکم بر کشور هر روز قربانی جدیدی می‌گیرد. این همه در حالی صورت می‌گیرد که رهبران جنبش اعتراضی، آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و خانم زهرا رهنورد در زندان خانگی تحت فشارهای بیشتر و محدودیت‌های شدیدتر و نگران‌کننده قرار گرفته‌اند.

آقایان موسوی و کروبی، نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری دهم، تنها به جرم پیگیری رأی موکلان خود و پایمردی بر مواضع حق‌طلبانه‌شان، قریب به یک‌سال است که در حبس و حصر غیرقانونی و ناجوانمردانه‌ بسر می‌برند. یک سال پیش، آنان در چنین ماهی برای حمایت از جنبش‌های مردمی رهایی‌بخش و خواسته‌های انسانی آزادگان تونس و مصر و کشورهای منطقه، درخواست راهپیمایی کردند. پاسخ صاحبان قدرت نامشروع، همانند تمامی روزهای پس از ۲۲خرداد ۱۳۸۸، منفی بود. وقتی اقتدار حاکمیت، متکی بر آراء حقیقی و روندهای دموکراتیک نباشد، نه تنها مخالفان از امکان بروز و ظهور محروم می‌شوند بلکه به شدیدترین شکل مورد سرکوب قرار می‌گیرند. همان مواجهه‌ی خشونت‌بار و ضدانسانی‌ای که پس از انتخابات رسوای ۱۳۸۸، جان ده‌ها شهروند مظلوم را فدای جاه‌طلبی اقتدارطلبان کرد و هزاران شهروند مظلوم (از نخبه تا عادی و از شناخته شده تا گمنام) را ظالمانه به حبس افکند و با سرکوب غیرانسانی مورد حمله و هجمه قرار داد.

در پی فراخوان رهبران جنبش سبز، آزادگان ایران در بسیاری از شهرهای کشور به خیابان آمدند. تجمع اعتراض آمیز سبزها آن هم ۲۰ ماه پس از کودتای انتخاباتی چنان باشکوه بود که حاکمان متکی به زر و زور و تزویر، آزادی رهبران جنبش اعتراضی را برنتافتند. رهبران جنبش سبز نیز همچون بسیاری از ‌فعالان سیاسی، کنشگران مطبوعاتی، حقوقدانان، استادان، و دانشجویان محبوس شدند.

حال، بیش از ۱۱ ماه از بازداشت و حبس غیرقانونی آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد می‌گذرد. اگر حاکمیت به فکر پر کردن نمایشی کرسی‌های مجلس زیر سایه سرکوب و استبداد است، آزادگان ایران‌زمین مکلف‌اند که در تدبیر گسترش و تعمیق جنبش اعتراضی خود و به‌ویژه در گام نخست، آزادی رهبران در حصر و حبس خود باشند.

اصلاح‌طلبان و آزادی‌خواهان حقیقی به ارزیابی رهبران محبوس خود، ندای ما از درون زندان و خواست اکثریت ایرانیان و جمعیت‌های سیاسی وطن‌دوست، پاسخ مثبت دادند و حاضر به گرم کردن تنور انتخابات مهندسی شده و بازتولید استبداد نشدند. تحقق حاکمیت ملی از مجرای انتخابات آزاد، سالم و منصفانه به‌عنوان خواسته‌ی اصلی جنبش سبز همچنان باقی است. قدم نخست در این راه چنان که در دو بیانیه‌ی آبان‌ماه و آذرماه خود تاکید کردیم، آزادی رهبران آزاده‌ و استوار و صادق جنبش سبز است.

از این رو از تمامی هموطنان آزاده و آگاه خویش درهرکجای جهان که هستند، می‌خواهیم در کنار آگاهی‌بخشی در مورد انتخابات دروغین و مهندسی شده و فرمایشی اسفندماه، از هیچ کوششی برای پیگیری آزادی رهبران محبوس جنبش سبز در بهمن ماه جاری دریغ نکنند.

همچنین تمامی آزادی‌خواهان جهان و نهادهای مستقل مدافع حقوق بشر را برای رهایی رهبران جنبش اعتراضی مردم ایران از حبس نامشروع و ظالمانه، به یاری می‌طلبیم. سزاوار نیست مدافعان حقوق بشر در جهان چشم بر این ظلم مستدام فروبندند.

امضا‌ء‌کنندگان این بیانیه که خود از پرداخت هزینه‌ برای تحقق خواست‌های قانونی و ایستادن پای سخن حق، ابایی نداشته‌‌اند، بر این باورند که رسیدن به چشم‌اندازهای مطلوب مستلزم هزینه است. معتقدیم که آرمان‌های انقلاب مردمی ۱۳۵۷ و تحقق آزادی و جمهوریت و استقلال و رفاه و پیشرفت، در گرو کوشش پیگیر و تلاش مصمم و بی‌یأس است؛ این راهی است که از مشروطه و نهضت ملی گشوده شده و تداوم‌اش با عزم مستدام یاران صبور و متوکل و امیدوار سبز در پیوند است. «والعاقبه للمتقین»

یعقوب‌وار وا اسفا همی زنم / دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود / آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او / آن نور موسی عمرانم آرزوست

اسامی امضاء‌کنندگان به ترتیب حروف الفبا:
۱- بهمن احمدی امویی
۲- حسن اسدی زید آبادی
۳- جواد امام
۴- محسن امین زاده
۵- مسعود باستانی
۶- عماد بهاور
۷- سید علیرضا بهشتی شیرازی
۸- سیدمصطفی تاجزاده
۹- سعید جلالی فر
۱۰- علی جمالی
۱۱- امیر خرم
۱۲- بابک داشاب
۱۳- محمد داوری
۱۴- مجید دری
۱۵- امیر خسرو دلیر ثانی
۱۶- علیرضا رجایی
۱۷- حسین زرینی
۱۸- عیسی سحر خیز
۱۹- داوود سلیمانی
۲۰- محمد سیف زاده
۲۱- قاسم شعله سعدی
۲۲- کیوان صمیمی
۲۳- فریدون صیدی راد
۲۴- جلیل طاهری
۲۵- محمد فرید طاهری قزوینی
۲۶- فیض الله عرب سرخی
۲۷- سیامک قادری
۲۸- ابوالفضل قدیانی
۲۹- فرشاد قربان پور
۳۰- سعید متین پور
۳۱- محسن محققی
۳۲- مهدی محمودیان
۳۳- محمد رضا معتمد نیا
۳۴- علی ملیحی
۳۵- عبدالله مومنی
۳۶- محسن میردامادی
۳۷- بهزاد نبوی
۳۸- ضیا نبوی
۳۹- ابوالفضل عابدینی

منبع: وب سایت کلمه

۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

برادر سه شهید: «حفظ آقای خامنه ای در قدرت» واجب است!؟

به نام خدای عزیز
سلام و صلوات بر شهیدان مظلوم جنبش سبز.
سلام و صلوات بر زنان و مردان شجاع و آزاده که در بند ظلم و استبدادند.
جناب آقای نوری زاد: همسنگر صبور و وفادار شهیدان دفاع مقدس.

سلام علیکم
ده شب بود که در مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام،محرم ۱۳۸۸ مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم شرکت می کردم. مراسم با تلاوت قرآن مجید شروع و با قرائت زیارت وارث و سخنرانی یکی از اساتید حوزه و دانشگاه و مداحی و روضه خوانی به پایان میرسید.

شب یازدهم بود مانند شب قبل فضای برگزاری مراسم پر بود از عاشقان سید الشهدا علیه السلام بنا بود برای یتیمان اباعبد الله علیه السلام و شهدای کربلا عزاداری کنند. چند ثانیه به شروع مراسم نمانده بود که حدود ده نفر از بین جمعیت و همین تعداد از بیرون شروع به فریاد و شعار دادن کردند! «مرگ بر منافق» «مرگ بر منافق»، فضای آرام جلسه را بر هم زدند حاضرین به هم نگاه می کردند و متحیّر شده بودند که منظور از این رفتارهای غیر اسلامی، غیر انسانی و خشن چیست؟ زیرا در حالی که جز عزاداری برنامه ای اجرا نمی شد و حال و هوای جلسه اصلا سیاسی نبود.

مهاجمین پیراهن مشکی و چفیه بر گردن می گفتند: «امام خامنه­ ای فرموده اند: نباید لانه منافقین درست شود و هر جا مشاهده کردید خرابش کنید» عزاداران با دیدن این وضعیت آرام آرام مراسم را ترک کردند و مهاجمین با حرکات غیر انسانی با شعار «مرگ بر منافق» شروع به تخریب میز و تریبون و امکانات موجود کردند پرچم های عزاداری که به نام مقدس امام حسین علیه السلام و علمدار کربلا مزین بود از دیوار کندند و هر کس اعتراض می کرد مورد ضرب و شتم قرار می گرفت.

پناه بر خدا شروع کردند به پاره کردن قرآن کریم ، با دیدن این صحنه زشت من همراه دوستان محل را ترک کردیم بیرون هم سربازان گمنام و بدنام ولی فقیه جلوی خروجی بانوان ایستاده و شعار می دادند یکی از مهاجمین شروع به فحاشی نمود و کلمات بسیار رکیک به بانوان محترمه عزادار گفت بلافاصله با صدای بلند به ایشان اعتراض کردم و گفتم: شما مراسم سید الشهدا علیه السلام را برهم زدید؛ وسائل عزاداری را تخریت نمودید؛ قرآن مجید را پاره و زیر پا ریختید و حالا هم به نوامیس بی ادبی و فحاشی می کنید؟!! به قول امام حسین علیه السلام: «اگر دین ندارید، لااقل آزاد مرد باشید» حرکات شما غیر انسانی است.

چند لحظه­ ای نگذشت که فریاد کشیدند «مرگ بر منافق» و بر من هجوم آوردند و مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و همزمان شعار می­دادند: «وای اگر خامنه­ ای حکم جهادم دهد» و «مرگ بر منافق» من همچنان در زیر مشت ها و لگدها متحیر مانده بودم که مگر می­شود کسی مسلمان باشد و چنین اعمالی داشته باشد؟! و مرا تا سر کوچه می­زدند و می کشاندند.

سرکوچه تعدادی خودروی نیروی انتظامی یک مینی­بوس پر از مأمور به همراه نیروهای امنیتی برای حفاظت از اراذل و اوباش سربازان فدای رهبر ایستاده بوده ماموران انتظامی؛ مهاجمین مرا و تعدادی دیگر از عزاداران امام حسین علیه السلام و دو روحانی دستگیر شده را به اداره اماکن بردند و بعد هم سردار؟! آمد و گفت: «اینان را به حفاظت ببرید»، ما بازجویی و روانه زندان شدیم به اتهام اقدام علیه امنیت ملی.

ببینید آقای خامنه ای چه بر سر مملکت و اعتقادات این مردم مظلوم آورده است؟!!

حمله به مراسم امام حسین علیه السلام که در دوران طاغوت هم سابقه نداشته است؛ در نظام مقدس؟! جمهوری اسلامی با توجیهات غیرشرعی و عقلانی جهت حفظ نظام «حفظ آقای خامنه ای در قدرت» واجب است!؟

اگر در این کشور کسی یا کسانی به ساحت مقدس قرآن بی ادبی کنند و آن را پاره کنند و زیر پا نهند آب از آب تکان نمی­خورد ولی یک بت پرست مسیحی در فلان شهر امریکا قصد توهین به قرآن را دارد با هزینه بیت المال در بوق و کرنا می­کنند و راهپیمایی راه می اندازند و عده­ای کفن می­پوشند.

آقای نوری زاد! ببینید دستگاه ظلمیه قضائیه تحت امر رهبری را چه بر سرش آورده اند!!

دادستان انقلاب قم آقای گنجی بنده را بازجویی می کرد و و بیان می داشت: «شما می دانید متهم به اقدام علیه امنیت ملی هستید». ناراحت شدم و به ایشان گفتم: شما از خدا نمی ترسید به قول خودتان در کشور شیعه حکومت علی!! ام القرای اسلام و در شهر مقدس قم آن هم در شب شام غریبان امام حسین علیه السلام یک عده از خدا بیخبر و اوباش اجیر شده به عزاداری سید الشهدا علیه السلام حمله می کنند و مجلس امام حسین علیه السلام را بر هم می زنند و هر آنچه را که در محل عزاداری است تخریب می کنند و قرآن مجید را با بی شرمی تمام و امنیت کامل پاره پاره می کنند. عزاداران پسر رسول خدا صلی الله علیه را مورد ضرت و شتم قرار می دهند و به نوامیس آنان فحاشی می کنند و پس از پایان مأموریت شان با کمال آرامش محل را ترک می کنند! بعد کسانی که مورد حمله آنان قرار گرفته اند را بازداشت و با اتهام خنده دار اقدام علیه امنیت ملی بازجویی و روانه زندان می کنند.

بنده به مدت هفت روز به خاطر اعتراض به بی حرمتی به ساحت مقدس امام حسین علیه السلام و جسارت به قرآن مجید اعتصاب غذای خشک کردم.

حکومت به اصطلاح اسلامی در عکس العمل بعد از کشتار قبل و روز عاشورای مردم بی دفاع در تهران و شهرستان ها برای فریب مردم متدین شهرها و روستاها چند روز در صدا و سیما و تمامی روزنامه ها و در بالای منبرها و نماز جمعه تبلیغات می کنند مبنی بر اینکه عده ای به ساحت امام حسین علیه السلام و روز عاشورا بی حرمتی و شروع به پای کوبی کردند و سپس برای سرپوش گذاشتن بر جنایات شان و تحریک مردم، راهپیمایی مهندسی شده حکومتی ۹ دی را درست کردند با بی شرمی اعلام کردند «۹ دی حماسه بزرگ حضور مردم».

حکومت و نهادهای تحت امر آقای خامنه ای با صرف بودجه زیاد می خواستند با برپایی ۹ دی خون شهیدان مظلوم جنبش سبز را پای مال کنند.

بنابراین زر و زور و تزویر را در حد اعلا برای فریب مردم به کار بستند. امّا مگر خون بناحق ریخته شده به سادگی از دامان این حاکمان خودکامه پاک می شود؟؟!

برادر عزیزم: برای افشای چهره واقعی حکومت های معاویه ای به گفتار گوهر بار امیرالمؤمنین (خطبه ۱۰۹،۹۸) گوش می دهیم:

چنان به ستمگری و حکومت ادامه دهند که حرامی باقی نماند، جز آن که حلال شمارند و پیمانی نمی­ماند جز آنکه همه را بکشنند و هیچ خیمه و خانه­ای وجود ندارد جز آنکه ستمکاری آنان در آنجا راه یابد، ظلم و فسادشان مردم را از خانه­ها کوچ دهد تا آن که در حکومتشان دو دسته بگریند، دسته­ای برای دین خود که آن را از دست داده­اند، و دسته ای برای دنیای خود که به آن نرسیده اند. در حکومت بنی­امیّه هرکس به خدا امیدوارتر باشد، بیش از همه رنج و مصیبت بیند. (خطبه ۱۰۹)

پس در آن هنگام که امویان بر شما تسلط یابند، باطل بر جای خود استوار شود و جهل و نادانی بر مرکب­ها سوار و طاغوت زمان عظمت یافته و دعوت کنندگان به حق اندک و بی مشتری خواهند شد، مردم در دروغ پردازی با هم دوست و در راستگویی دشمن یکدیگرند، پست فطرتان همه جا را پر می کنند، نیکان و بزرگواران کمیاب می شوند، حاکمان چون درندگان، تهی دستان طعمه آنان و مستمندان چونان مردگان خواهند بود، راستی از میانشان رخت بر می بندد و دروغ فراوان، و اسلام را چون پوستینی واژگونه می­ پوشند.

آقای نوری­ زاد شما و خانواده محترمتان را به خداوند عزیز می سپارم.
به امید پیروزی ملت عزیز ایران و نجات از دست حکومت مستبد و خودکامه
بسیجی هشت سال دفاع مقدس و برادر سه شهید حکمت­ الله، جهانگیر و محمد صادقی
دی ماه ۱۳۹۰
احمد صادقی

منبع: وب سایت کلمه

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

نامه تند فرزند شهید به رهبری

آقای سید علی خامنه ای سلام!از جذابیت های شبکه های اجتماعی و دنیای اینترنت یکی هم این است که من برای تو نامه می نویسم اما مدام چشمم به دیگرانی است که دارند قبل از تو این نامه را می خوانند. اما تو کاری به این واقعیت نداشته باش. اصلا فکر کن این نامه را روی کاغذی نوشته ام و داخل پاکت نامه گذاشته ام و در صندوق پستی که سر کوچه هست انداخته ام و مستقیم رسیده است به دست تو. اینکه بر این مساله تاکید می کنم دلیل دارد. خواهم گفت.
آقای خامنه ای! من علیرضا پورپیرعلی هستم. پسر کوچک شهید محمدرضا. بسیجی لشگر هشت نجف اشرف. می دانی که! نجف آباد ما شاید تنها شهر کوچکی بود که برای خودش لشگر داشت. پدر من در سال ۶۱ در رقابیه –جایی در نزدیکی خرمشهر- در عملیات والفجر مقدماتی شهید شد. استخوانهایش را بعدا برایمان آوردند ودر قبری که پانزده سال خالی بود خاک کردند. اینها را می گویم تا هم آشنایی داده باشم و هم اینکه قرار گذاشته ایم با اسم و رسم واقعیمان برایت نامه بنویسیم.
سیدعلی! می خواهم در این نامه برایت داستانی را تعریف کنم که مو بر تنت سیخ می کند. حوصله داشته باش و تا انتها با من همراه شو. داستان آشنایی است.
اواسط دهه ی هفتاد بود و برای ما بچه های دهه ی شصت، شروع خروج از پیله ای بود که برایمان ساخته بودند. از خودم می گویم. مسئول فرهنگی بسیج مدرسه بودم. با ملغمه ای از دین و انقلابی گری و مهدویت و آرمان گرایی و با ذهنی به صلبیت سنگ. برای نوجوانی در آن سن و سال فاجعه است. و صد البته مطلوب دستگاه عریض و طویل شبه فرهنگی نظامی ای که تو برساخته بودی، بسیج. شاید خودت هم باورت نشود در آن روزها در اتاق شخصی من چهار تا عکس از تو بر دیوار بود. یکییش را خوب یادم هست. طلبه تر و تمیزی که در سنین نوجوانی لباس روحانیت را پوشیده است. شاید در آن عکس پانزده یا شانزده ساله بودی. بگذریم.
همه چیز به کامت پیش می رفت. کاریزمایی که خمینی داشت از پیش، به جایگاهی که تو به عنوان جانشین او بر آن تکیه زده بودی وجاهت داده بود و موقعیت تو را برای چندین سال بیمه کرده بود. ما ساده بودیم یا تو خیلی خوب “نقش” بازی می کردی؟ روز به روز تو به اوج می رفتی و ما رمگان به حضیض. روز به روز فاصله ات از ما بیشتر می شد. هاله ای از تقدسی دست نیافتنی بر گرد تو پیچیده بودند و مدام به اشاره ای، رمگانی را که بر این هاله ی قدسی دست درازی می کردند به چوب سیاست فلک می کردند.
سید علی! داستان خودم را دارم می گویم. داستان تو هم هست. در این مملکت داستان هر کسی با داستان تو در هم تنیده است آنقدر که تو مبسوط الیدی. از آن بچه بسیجی سال هفتاد و سه یا چهار تا این میانسال پیر جوان غرغروی ناامید و مستاصل، فاصله، یک دوران جوانی است. هنوز بچه دبیرستانی بودیم که دوم خرداد اتفاق افتاد. و من هنوز دل در مهر تو داشتم. جذابیتهایت کم نبود. برای هر سلیقه ای یک بسته ی تبلیغاتی فراهم دیده بودند. دستگاه عریض و طویل ولایت. بزگترین خیانتی که در حق خودت و مردمان این سرزمین کردی همین دروغهای گزافی بود که برای خودت هم توهم عصمت و طهارت ایجاد کرد. وگرنه آدمی زاده، هر چقدر هم که ذهن ایدئولوژیک و متصلبی داشته باشد در برخورد با واقعیت می تواند از گزند چنین استحاله ای که تو را در چنگال مهیب خود گرفت برهد.
نمی دانم رویدادهای این روزها هنوز برایت رمق اندیشیدن به وقایع آن سالها را باقی گذاشته است یا نه… از دوم خرداد می گفتم. ما بچه بسیجی ها چه ها که نکردیم برای اینکه رای و نظر تو غالب شود. راستی تو که راهش را بلد بودی که رای خودت را قالب کنی؟ خبط بزرگی کردی. هنوز هم هر چه می کشی از آن تکانی است که در مردم رخ داد… خوب که آن روزها را مرور می کنم پرسش های بی جواب و ویرانگر بیشتری برایم شکل می گیرد… هیچکس برای من هاشمی نمی شود… کاری ندارم که بعدها بهتر از هاشمی پیدا کردی که نظرت به نظر او نزدیکتر باشد. اینکه گفتی “برای من” یعنی چه؟ مگر رئیس جمهور “برای” تو است؟ یا اینکه در نسبت با تو شان و مرتبه و بزرگیش تعیین می شود؟
یک جواب صادقانه به این سوال من بده: ارزش و اهمیت تو برابر با چند نفر از بقیه ی مردم این سرزمین است؟ می خواهم بدانم تو یک تنه به اندازه ی چند نفر از این مردم “می فهمی”؟ وای بر منِ بسیجیِ آن روزها! سنجش اراده ی ما رمگان در “عرض” اراده ی تو که بی ولایتی و بی بصیرتی است. حاشا و کلا. به تفسیر فلاسفه ی درگاه آن آستان –شیوخ قند و شکر و لاستیک و شترمرغ – شان رای و نظر ما در طول رای و اراده ی توست که تعریف می شود. باری. ما بسیجیان، ویژه نامه یالثارات را که به عدد جمعیت میلیونی کشور تیراژ داشت در هر کوره دهاتی توزیع می کردیم تا مردمان نادان و بی بصیرت بفهمند که با چه جرثومه ای از دین ستیزی و غرب زدگی طرفند. و نفهمیدند. و راه باطل را انتخاب کردند.
سیدعلی! همان روزها هم راه برایت اینقدر دشوار و صعب العبور و بن بست نبود. هنوز شان و منزلت خودت را اینقدر لگدمال نکرده بودی. مگر نه اینکه یکی از شعارهای آن روزها “سلام بر سه سید فاطمی، خمینی خامنه ای خاتمی” بود. مگر نه اینکه خودِ خاتمی بارها خودت را برای رهبری اصلاحاتی که برای وضعیت اسفناک کشور “ناگزیر” شده بود ترغیب کرد؟ خاتمیِ نجیب زاده که دوست و دشمن به سلامت روحیش معترفند و می دانی که اهل دغل بازی و دور زدن و نارو زدن نبود و هنوز معتبر بود و حرفش خریدار داشت و هنوز به دست مزدورانت اینگونه پیش ملت خراب نشده بود. راه برایت باز بود. نخواستی. چه می گویم؟ همین سال ۸۸ مگر مردم هنوز تا مدتها سعی نکردند پای تو را وسط نکشند؟ با اینکه مثل روز روشن بود که کل سناریو مستقیما توسط شخص حضرتت طراحی و مدیریت می شد هنوز ملت سعی می کردند دایره ی شعارها را در حد جنتی و احمدی نژاد نگه دارند تا اینکه در آن خطبه ی خونبارت آب پاکی را ریختی.
فکر می کنی برای یک بسیجی تازه پا به دانشگاه گذاشته –که من باشم- چقدر زمان نیاز بود تا به آن ایمان پوشالی و تزریقی شک کنم؟ همیشه که نمی شود دروغ گفت. شاید بشود. ولی نمی شود که برای همیشه برای این دروغها مشتری پر و پا قرص داشت. خوب یادم هست. سحرگاه ماه رمضان همان سال اول بود. ساعت چهار و پنج صبح. تلویزیون مصاحبه خاتمی با امانپور را پخش کرده بود. حرفهایی که از جنس دیگری بود. و اتفاقا هیچ ربطی هم به آن بمباران رسانه های تحت امرت نداشت. دیگر آنقدر پخته بودیم که بساط یک ایمان جدید را برپا نکنیم. همان ایمان قبلی برای هفت پشتمان بس بود. ولی خاتمی راه خود را باز کرده بود. البته این را بگویم که هنوز تو جایگاه خودت را داشتی. یعنی نمی دانم چگونه ولی هنوز مدلی را برای خودم ترسیم می کردم که ولی فقیهی که تو باشی به جایگاهی که این روزها رسیده ای نرسیده بود. سخت بود ولی شدنی بود.
روزها می گذشت و تو نمی توانستی خشم خودت را از رمگانی که خلاف رای تو می خواستند پنهان کنی. شروع کردی به سنگ اندازی. سرداران سپاهت که حالا دیگر روز به روز داشتند تیپ سیاسی می زدند و از سردار و سرتیپ به دکتر و استاد تغییر نام می دادند بیانیه دادند و رئیس جمهور را تهدید کردند که کاسه صبرشان در حال لبریز شدن است. چه غلطها! و تو که تائید کردی و ادامه دادی.
بچه های دانشجو، در پی یک اعتراض جمع و جور سیاسی در کوی دانشگاه تهران به خاک و خون کشیده شدند. “وحشی” شاید مودبانه ترین توصیفی است که می شود برای آن فرزندان غیورت پیدا کرد که حیدریم حیدریم گویان به تخریب و ضرب و شتم وغارت اتاقهای محقرانه ی بچه های دانشجو دست زدند. بگذار از اینجای داستان گریزی به روزهای بعد از انتخابات دردسر سازت بزنم. مقام معظم! عظیم الشان! هیچ تا کنون به گوشت رسانده اند که بسیجیانت چه تقوای کلامی دارند؟ می دانی همین فرزندان دلبندت وقتی با مردم طرف می شوند، وقتی تحت اسکورت موتورسوارن گارد و نیروی انتظامی و مجهز به باتوم و اسپری فلفل اند چگونه عقبه ی سرکوب شده ی جنسی شان را فریاد می زنند؟ می دانی آبروی بسیجی که یکیش پدر من بود چگونه لجن مال تربیت ولایت مداری شده است که تحت بودجه و امکانات مرحمتی شخص جنابعالی اداره می شود؟ همه ی شرافتم را گرو می گذارم که بحث، بحث استثناء و یک از هزاران و این قبیل توجیهات نیست. تعصب و بصیرت این فرزندانت غلیان که می کند، رگ گردنشان که متورم می شود و باتوم که به هوا می رود فحش ناموسی حداقلی از اخلاق ولایتمدارانه شان است که بروز می دهند.
می خواهم سیر داستانم مخدوش نشود. می خواهم خوب بفهمانمت که چه گذشته است در این ده پانزده سال که از نوجوان هوادارت رسیده ام به آن جوان خشمگینی که در خیابان فریاد می زند ننگ ما ننگ ما رهبر… بگذریم.
فردای آن در جمع هوادارانت آه و ناله کردی و از جمعیت گریه ستاندی. چه فاجعه ای رخ داده است. عکس حضرتت پاره شده بود. آهای سید علی! دیگر با یک من عسل هم نمی شد این بغض تلخ را فروخورد. دیگر از آن بسیجی – سمپاتی که برایش کلی هزینه کرده بودی چیزی باقی نمانده بود.
می بینی! ما بارگه دادیم این رفت ستم برما بر….. کاخ ستمکاران تا خود چه رسد خذلان… خواستی راه اصلاحگران را خراب کنی. موفق شدی. نمی گویم نتوانستی. انصافا با این مهره چینی و سیّاسی و بسیج نیروهایی که تو کردی کوه را می شد جابجا کرد. خاتمی که سهل است. اما اینجای کار را دیگر حسابش را نکرده بودی. اینکه الزاما اگر ملت از راه اصلاح رویگردان شوند به دامن آن چه تو می خواهی آویزان نخواهند شد.
تو و آقا مجتبی و فیلسوف عصبانی (مصباح) شاهد مقصود را در برگرفتید. چه شاهد دلبری! دیگر هیچ بهانه ای پذیرفته نیست. صد سال هم از تاریخ این مملکت بگذرد این سالهای پس از ۸۴ را به نام شخص حضرتت رقم خواهیم زد. و ما نظاره کنان به فردای خود نیشخند می زدیم. سالهای رکود. سفر عسرت.
عظیم الشانا! چهار سال همه مان سکوت کردیم. شاهد سیمین ساقت همه جا “مردم” را نمایندگی کرد. مردمی که ما بودیم. مردمی که همه چیزش را باخته بود در این قمار تو. مردمی که باید در جواب شما از ساعت چند اینجا آمده اید از هشت تا یازده را متحد و منظم می شمرد و در جواب کی خسته است پایکوبان نعره می زد دشمن! دشمن! به احترام گریه من تو بخند ، هرآنچه یک بار به صورت تراژدی در جهان رخ میدهد، یک بار دیگر به صورت کمدی تکرار خواهد شد. و ما نظاره گران مضحک ترین کمدی تاریخ این مرز و بوم بودیم. نمایشی که تو راسا تهیه کننده اش بودی. ما باید نعره می زدیم انرژی هسته ای حق مسلم ماست. و انصافا به قدر کلوزآپی که دوربین های تلویزیونی ات نمایش دهند “مردم” برای همه ی این نعره ها حی و حاضر بود.
سیدعلی! معامله ای کردی که سرتاپایش غبن و حسرت بود برایت. می پذیرم که نخواهی خودت را از تا بیندازی. بالاخره مقام و جایگاهت تنه به شان معصوم می زند. نباید نوکیسگانی را که در چاپلوسی و فناء در مرتبت تو از یکدیگر سبقت می گیرند نا امید کنی. ولی در خلوت خودت یقین دارم که هر روز و هر لحظه هزاران مدل دیگر از نقشه های راهبردی ای را که می توانستی اتخاذ کنی تا به اینجایی که الان رسیده ای نرسی مرور می کنی. می شد رفقای قدیمی را دور نزنی. می شد در صورت متملق خاک بپاشی تا این طور امر بر خودت مشتبه نشود. ببین چه کسانی را از دست دادی تا چه همراهان بی مقداری دور خودت جمع کنی. با این کوتوله ها می خواهی ولایت امر مسلمین جهان را به دوش بکشی؟
چهار سال رکود که گذشت ما “مرد نقاش را از خانه به در آوردیم تا شهرمان را رنگ بزند”. باورت نشد. هنوز بیش از آنکه به قدرت خدا که در دستان مردم است باور داشته باشی، به سردارانت می بالیدی. می پنداشتی همان سال هشتاد و چهار است که آقا مجتبی با تیم فدائیان مورد وثوقت دوباره با همان رمز “هوالمطلوب” شان شعبده کنند. هنوز که هنوز است در عجبم که چه معیاری می تواند وجود داشته باشد که چنین موجود کارنابلد و مخرب و عاری از فرهنگی را به میرحسین ترجیح دهد آن هم به بهای چنین دست کاری و تقلب گسترده و رسوایی که افتاد و دانی. انقلابی تر بود؟ “اصول”گرا تر بود؟ صادق تر بود؟ اساسا رجل سیاسی بود؟ چه بود؟

می دانی سید علی. ۲۲ خرداد ۸۸ دیگر یک عرصه و کارزار عادی انتخاباتی برای تغییر کارگزاران دولتی نبود. تکان و خیزشی بود که گویی ملت آمده بودند تا حاکمیت را تست کنند
. ۲۲خرداد آخرین آزمون برای سنجش “احتمال” وجود قابلیتی در جمهوری اسلامی برای بقا و احیانا کارآمدی در اداره ی کشور بود. این را به قطع و یقین می گویم. آقای خامنه ای! گاهی با خودم می اندیشم آنچه پس از انتخابات رخ داد و مجموعه ی آن استراتژی ای که اتخاذ کردی برای مقابله با جنبش رخ داده، تنها انتخابی بود که می توانستی داشته باشی. واقعیت تلخی است. بیشتر برای خودت تلخ است. تنها اشتباه محاسباتی ای که کرده بودی مربوط به سنجش میزان عزم و اراده مردم بود. چیزی که هیچ فرمولی برایش نداشتی و از دل هیچکدام از گزارشهای دستگاه عریض و طویل اطلاعاتی بیتت نیز داده های چندانی برای آن وجود نداشت.
آقای سید علی خامنه ای! برای صاحب دستگاهی که در آن بهزاد نبوی و تاج زاده و امین زاده و قدیانی و زیدآبادی و ابراهیم یزدی و… حبس می کشند و رحیمی و کردان و علا بروجردی و اردشیر لاریجانی و… بر صدرند و قدر می بینند چه باید نوشت؟ دستگاهی که محمد مختاری و محسن روح الامینی و کامرانی فرد و سهراب اعرابی و… را در خون خود می غلتاند و آقازادگان بی سواد و بی فرهنگی چون حداد عادل و صفار و احمدی نژاد و بذرپاش بالاتر از قد و قواره شان بر سمتهای اقتصادی و فرهگی تکیه می کنند… دستگاهی که متولیان فرهنگی اش بی ادبانی چون سلحشور و ده نمکی و شمقدری اند و بزرگانی چون بیضایی و قبادی و مهرجویی و سید مهدی شجاعی گوشه گیر و خانه نشین…
سیدعلی! بیشتر هم دوره ای های من، که از قضا همه شان درس خوانده های بهترین دانشگاههای کشور بوده اند، یا رفته اند به کانادا و امریکا و استرالیا و اروپا و مالزی، یا در حال تکمیل مدارک و انجام امور مربوط به اقامت و پذیرش و ویزا هستند. همه شان یک دلیل مشترک دارند. اینجا، ایران، مملکتی که تو ساخته ای، نمی دانم، تو اداره می کنی، تو خط و مشی اش را ترسیم می کنی… جای خوبی برای زندگی کردن نیست. اینجا هیچ چیز سر جایش نیست. اینجا آزار دهنده شده است.
آقای خامنه ای! رهبرا! عظیم الشانا! من همان روزها تصمیم خودم را گرفته ام. نخواهم رفت. اینجا خانه ی من است. ریه هایم به هوایش احتیاج دارد. کوچه هایش را دوست دارم. شهرهایش را. کودکی دارم که فردای همان نماز جمعه ای که حکم تیر صادر کردی به دنیا آمد. همان روز با خود عهد کرده ام برای اینکه فردای او بهتر از این روزها باشد هر چه در توان دارم بگذارم. در این زمانه ی بی مامن و ماوایی، در این روزهای یاس و انفعال، این شاید سنگ بنای یک ایمان نیم بند باشد: ایستادگی و وا ندادن در برابر حاکمیت فاسد و ظالمی که از طنز روزگار نامش جمهوری اسلامی است. بچرخ تا بچرخیم.