۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

نامه ی یک دانشجوی نسل جدید به آقای خامنه ای

سید علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران
دوست دارم شما را به نام کوچکتان صدا کنم علی آقا. نه برای آنکه با شما احساس صمیمیت دارم و نه قصدم حرمت شکنی است. دوست دارم شما را به نام کوچکتان صدا کنم برای آنکه مخاطب بعضی حرف هایم مقام شما نیست، شخص شما است به عنوان یک انسان. برای آنکه می خواهم به دور از هیاهوها و برهنه از اداب و ترتیبی که جایگاه شما بر روابطتان تحمیل می کند این حرف هایم را بگویم. علی آقا، من به نسبت شما سن کمتری دارم و از نسل دیگری هستم. حرف هایم را هم در قالب سن و در چهارچوب آنچه خواستگاه فکری نسل خود می دانم می زنم. علی آقا شما به واسطه شغلتان تمام زندگی تان را در عمق فضایی سیاسی زیسته اید و  به مناسبات دنیای سیاست بسیار آگاهید. سیاستمردان را می شناسید و چم و خم دولت ها و حکومت ها و رسم رسوم کشور داری را در تمام دنیا دیده اید و می بینید. شما بهتر از من می دانید که دولت ها، که سیاستمردان به دنبال چه هستند و هدفشان چیست. شما ساختار های قدرت را هم در ایران و هم در تمام دنیا می شناسید و گمانم این است که مشاوران و دوستانتان هر آنچه را نیاز به معرفی داشته برایتان بازگو کرده اند. هدف این همه سیاست مداری چیست؟ دولت ها و قدرت ها به دنبال چه اند؟ بر کسی پنهان نیست که آنان که در جهان بر مسند قدرت تکیه زده اند و دنیای بیمار انسان امروز را به هر سویی می کشند تلاششان نه برای رضای خداست و نه بسیار دیده ایم که سمت و سویشان بهبودی اوضاع مردمانی باشد که تحت حکومتشان می زیند و اگر کسی هم در این راه گامی برداشته هزار هزار چوب لابی ها لای چرخش رفته و هزار هزار سنگ از دست های پشت پرده قدرت و ثروت بر سر و رویش خورده تا گام دوم را سخت تر و گام چندم را غیر ممکن اش سازد. من و شما در این دنیا زندگی می کنیم که اوضاعش تا آنجا که می بایست برسد بسیار فاصله دار، و شما همه عمر خود را با این مناسبات دست و پنجه نرم کرده اید.
اما، ما انسان ها با تمام اشرف مخلوقات بودنمان، با تمام ذکاوت و دانش و فن و برتریمان نسبت به سایر آفریده شدگان، به نسبت این جهان پیرباز موجوداتی کوچکیم که پا بر این خاک می نهیم و هفتاد-هشتاد سالی زندگی می کنیم و می میریم. با تمام این بازی های قدرت و ثروت، با تمام این دعوا های بر سر مذاهب و ادیان، با تمام تلخی که باورهای اشتباه نژاد پرستانه و قوم گرایانه و …، همه انسانیم و جامعه امروز جهان به مرتبه ای از بلوغ رسیده که این را بداند و اصلاح باورها و شیوه های زشتش را چندی است که آغاز کرده است. اینها همه را گفتم که بگویم امروز نسل من در جهان و همانند آنان  در ایران خواستار صلح است و عشق. کدام ملتی را می توان یافت که بدون آنکه به ابزار رسانه در سرشان ترس و نفرت فرو شده باشد، خواستار جنگ باشند؟ امروز از خصوصیت های نسل من رسانه های آزاد است که به لطفشان مردم جهان می توانند بدون دخالت دولتهایشان با هم وطنانشان و با دیگر مردم جهان به گفتگو بپردازند و این نسل اولین نسلی است در تاریخ که انحصار رسانه را می شکند و به دور از جهت دهی ها و وابستگی به قدرت ها با هزینه ای اندک ایجاد محتوا می کند و در رسانه ها به اشتراک می گذارد. این نسل خواستار دوستی است. خواستار زندگی کردن در دنیایی است که سیاستمداران تمام تاریخ حرفش را زده اند ولی به راه دیگر رفته اند. خواستار کرامت انسان است. خواستار صلح است. خواستار رهایی از دروغ های قدرت هاست. و در حال باز تعریف ارزش ها است. نسل های پیش از ما هم اینچنین کرده اند و باز نوشته اند ارزش هایی را که از پیشینیانشان به ارث برده اند ولی این نسل و نسل های بعد از این بند بزرگی که نسل های پیشش بر پا داشته را کم و کم به ابزار فن آوری امروز بر می کند و خود را می رهاند. در اذهان نسل امروز بشر توسل به گسترش نفرت و ترس و کینه آنچنان که آنان که در بوق دروغین آزادی و دموکراسی می دمند با مردمانشان می کنند رسوا و رسوا تر می شود و شرم آوری و پلشتی دروغ گویی به ملت ها آشکار تر و نمایان تر. گویی همبستگی جهانی میان مردمان نسل من آغاز شده که همه را به آشتی و دوستی می خواند و از پراکندن تخم نفرت و وحشت و دروغگویی  برای سودجویی و منفعت طلبی منفور است. چه کسی در آینده این جهان دست پیش را خواهد داشت و توان ان را دارد که خود را گامی جلوتر از دیگران بداند؟ صدای اعتراضات مردم تمامی جهان از این روست که بلند شده. مردمی که قدرتشان را دیده ایم و می بینیم، در جهانی که مرزهایش دارد کمرنگ تر و کمرنگ تر می شود به نظر شما رو به کدام سو می برند و ارزش را در چه خواهند جست؟ آیا ما نمی توانیم قبله آمالی باشیم برای مردم جهان؟ پس چرا خود را منزوی تر و تنها تر می یابیم؟ آیا اخم داشتن با جهان و منزوی شدن ارزش است و آنچه می خواهیم؟  کاش با صدای مردم خود همراه شوید و ببینید که نه تنها مردم همین سرزمین بلکه تمام جهانیان به سمت شما روی خواهند داشت. کاش جای اخم لبخند داشتید و جای ترس محبت درو می کردید و جای نفرت نقل دهانتان عشق و دوستی بود.
اما جناب رهبر جمهوری اسلامی ایران،
شما دارای بالاترین مقام سیاسی در کشور من ایران هستید. به اوضاع امروز این سرزمین بنگرید. آیا شما می خواهید که اینچنین باشد؟ لختی شادی آیا حرام مردمان این سرزمین است؟ آسودگی و سرزندگی و پویایی از نفرت و کینه پدید نمی آید. برای مردم سرزمین خود می پسندید که اینچنین زندگی کنند؟ بهایی که امروز از جان و آرامش و آبرو و سرمایه و عمر و هر چیز و ناچیز این مردم و این خاک پرداخت می شود، برای چه است؟ هدف این نظام که شما در راس آن هستید چیست؟ چه شده و کجا این سرطان بر جان این نظام افتاده که تمام هستی و آبرویش را دارد صرفا خرج باقی ماندنش می کند و حفظ نظام بهانه ای آنقدر پررنگ شده که گذشتن از همه چیز در این مسیر در برابرش بی اهمیت شده و رنگ باخته است؟ کجای راه را اشتباه رفته ایم که تمام انرژی و سرمایه و توان این نظام امروز تنها خرج بقایش شود؟ توانی که در دست شما مسئولین به امانت گذارده شده تا دولت و حکومتی بر پا سازید که مردمان این سرزمین را قادر سازد تا به درستی و در جهت کمالی که بشر می بایست به سمت آن در تکا پو باشد طی مسیر کنند؟ و به چه قیمتی؟ که عده ای بر صندلی های قدرتشان تکیه بزنند و جیب هایشان را پرتر از پیش کنند و شکم هایشان فربه تر و گرنشان کلفت تر شود؟ یا شاید برای این است که فقط تریبونی باشیم برای فحش دادن به غرب و شعار مرگ بر این و مرگ بر آن دادن؟ این ارزشی است که نظام ما برای کرامت انسان و آبروی یک ملت متصور است؟
خداوند در دینی که این نظام سنگش را چنان به سینه می کوبد جان انسان از ارزشمند ترین چیزها قرار داده است. پدر من از شهدای جنگ تحمیلی است. ارزش جان آن ها که رفتند آیا در این نظام این است؟ آنها که چشم خون کرده اند به راه مفقودالاثرانشان و اسیرانشان و شهیدانشان و جانبازانشان و سینه سوخته اند برای دفاع از مرز های این کشور و این نظام، شایسته شان است که امروز دیده خون شده را بر آبروی رفته و دروغ و حرص مقام و ثروت باز کنند؟
سربلندی ما کجاست؟ به چه می نازیم؟ ارمغانی که نظامی که آن همه هزینه برای برپایی و باقی ماندنش شده است برای مردمش چیست؟ که تو سری بخورند و توهین بشنوند و ترس در دلشان باشد جای نان؟ از قیمت اجاره خانه در تهران خبر دارید؟ ما بیشترین نرخ تولد را در دهه شصت داشته ایم که متولدین آن دهه را امروز به سنین بین بیست تا سی می رساند و من هم جزوشان. کاش درد نسل من فقط درد نان بود و اجاره خانه که کم دردی هم نیست بر قامت این جامعه که فساد و جرم دارد ریشه هایش را می خشکاند. شنیده ام که اهل شعر اید، نگاهی به ادبیات سیاه این نسل بکنید تا از افسردگی و دلمردگی نسل من آگاه شوید.
 سرمایه این نسل را که در دست این نظام است تا شرایط دستیابی به آینده ای درخور برایشان فراهم آورد خرج چه شده؟ گردن کلفتی برخی گردن کلفتان و لات بازی بی ادبان که از صدقه سر این مردم به جایگاهی رسیده اند که بسیار برای کوچکیشان بزرگ است؟ چرا باید نظام بقا و پیروزی اش را در شکست ملتش بداند تا ملت نیز از شنیدن شکست نظام شاد شوند؟ این تو دهنی بزرگی است که ما به ابر قدرت ها زده ایم؟ دشمنی خودمان با خودمان؟ اگر حتی یک نفر بگوید که راه نجات ملت ما حمله نظامی دیگر کشور ها به ایران است نباید به حال چنین ملتی خون گریست؟ با نابودی این نظام کسی برنده نمی شود، نه آنان که خود را در مقابل ملت قرار داده اند و نه ملت، تنها هزینه های بی پایان بر همه ما تحمیل می شود که توان پرداختش را نداریم. این را همه می دانند ولی کار آیا باید به جایی کشیده شود که چنین چیزی آرزوی مردمان ما شود؟
آیا نباید سوال دائمی هر حکومت و دولتی از خودش این باشد که برای آسایش مردمانش و برای فراهم آوردن شرایطی که در آن بتوانند به خوبی زندگی کنند چه باید بکنند؟ این سوال امروز دولت و حکومت ماست؟ و این شرایط امروز ایران پاسخی است که به این سوال داده شده؟ آیا هفتاد و پنج میلیون نفر آدم باید هزینه تنگ نظری و کوته بینی چند نفر را با جان و مال و آبرو و غرور خود و کشورشان بدهند؟
حرف از مصلحت حرف داغی است در ادبیات سیاسی امروز ما، آیا مصلحت نیست که مردان و زنانی بر جایگاه های تصمیم گیری و برنامه ریزی تکیه بزنند که دانش و توان و بزرگی شان در میان مردمانشان سرآمد باشد تا افرادی دستشان بر جان و ناموس مردم باز شود که گردنشان کلفت تر است؟ آیا مصلحت نیست که اینهمه دانش اموخته داخل و خارج برایشان شرایطی فراهم شود که بتوانند علم و دانششان را در مملکت خودشان به کار ببندند و به آبادی اش بکوشند؟ یا مصلحت است که تولید در کشور نابود شود و اقتصاد سالم فلج شود تا عده ای که انحصار واردات اجناس مصرفی را به دست گرفته اند پول روی پول بگذارند و شکم هاشان را از مال مردم انباشته تر کنند؟

رهبر گرامی،
از این دست سوالات در ذهن من و هم نسل های من بسیار هست. کاش پاسخ درخوری هم برایشان بود و یا بهتر از آن کاش چنین سوالاتی هرگز ایجاد نمی شد. من نمی دانم که دیر شده است یا نه. می دانم که این نظام جنگ رسانه ای را باخته و اگر این چنین نبود اوضاع امروزمان این چنین نمی شد. اعتماد به مردم در جنگی که باخته ایم بهترین گزینه باقی مانده برای نظام و تنها امید برای فردایی روشنتر است. مردمی که بدون شک از نظامی که سخنش دوستی و عشق و قدم هایش در مسیر صلح و معرفت باشد با تمام وجود، با عشق، با شادی و آسودگی خاطر پشتیبانی و حمایت می کنند و می تواند برای کشور ما در میان مردمیان جهان آبروی رفته را باز بخرد و اعتبار از دست رفته را باز آورد و تبدیل به همه آن چیز های خوبی کندمان که سال ها حرفش را زده ایم و از ان ها دور تر و دورتر شده ایم.

به امید انکه صدایی شده باشد از نسلی،
که صدایش شکسته است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر