۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

نامه ی مادر داغدار جنبش سبز به آقای خامنه ای

گاهی باورش برایم سخت است. سخت است که بگویم بد کردیم که پای در رکاب انقلاب گذاشتیم. زمانی دختر جوانی بودم که به همراه پدر و مادرم هر روز به عشق سرنگونی رژیم شاه به خیابان ها می رفتیم. راستی پدرم یک بار طعم زندان را کشید. البته نه از محل کارش اخراج شد و نه به ما آسیبی رساندند. وقتی بعد از 8 ماه آزاد شد مجددا برگشت سر کارش. انقلاب پیروز شد و من دوران دبیرستان را تمام کردم و بعد از انقلاب فرهنگی به دانشگاه رفتم. با تمام جان و دلم پشت جبهه ها کار کردم. با مردی از بزرگان سرزمینم یعنی رزمنده ای از سپاه ازدواج کردم. در سالگرد پیروزی انقلاب بود که فرزندم را بدنیا آوردم . خیلی خوشحال بودم که در زمانه ای فرزندم را به دنیا آورده ام که اسلام بر کشورم حاکم شده است . عدالت برقرار میشود و فساد و دزدی جایی ندارد. دوران کودکیش خوب بود چون یا در مسجد بود یا در مدرسه. امام رحلت کردند. یک شبه با دست های پنهانی شما به رهبری رسیدید. همان زمان گفتم فردی که خود رهبری حزبی را دارد نمی تواند رهبر بی طرفی باشد. اما دست ما که نبود افرادی تصمیم گرفته بودند فردی را به رهبری برسانند که به راحتی بتوانند در دستانشان باشد. دست دزدان ماهری را در شورای نگهبان باز گذاشتید بله افرادی چون جنتی و یزدی و…. که تا توانستند کاندیدا را تار و مار کردند. حتی به اتاق خواب های نمایندگان سرک کشیدند. تمام دارایی مردم ایران را تصاحب کردند. خانواده خود را که روزی کوخ نشین بودند کاخ نشین کردند. خود را صاحب مملکت و مردم می دانستند و شما دم برنیاوردید. دولت اصلاحات روی کار آمد. سفارتهای تعطیل شده اروپایی برگشتند. چهره زیبای اسلام را به جهان نشان دادند. خاتمی فیلمی از مریم مقدس را برای پاپ برد و به او که رهبر جهان مسیحیت بود نشان داد که ارتباطی قوی بین مسلمانان و مسیحیان وجود دارد. وقتی در سازمان ملل سخنرانی میکرد کسانی هم که برای کار واجبی صندلی را ترک کرده بودند برمیگشتند تا از شنیدن یک کلمه از سخنان رئیس جمهور ایران عقب نمانند. به اتفاق تمام آرا سال گفتگوی تمدن ها را بنیان نهاد. این افتخاری برای ایران بود. در تمام دنیا به ایرانی ها احترام آمیز نگاه میکردند. فرزند من هم در همان دوران در دبیرستان بود و عاشق کشور و دینش شده بود. می دید خاتمی بجای گفتن مرگ بر این و مرگ بر آن بذر عشق را در دلها می کارد. فضای جامعه آرام شده بود. با اینکه اجازه ندادند خاتمی کار کند اما او حداقل روابط بین الملل را بهبود بخشید.
آقای خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران
اطرافیان بوقلمون صفت شما شدند بادمجان دور قاب چین و کم کم به شما باوراندند که شما جدای از مردمید. شما خدای ایران و جهان اسلام هستید. بادی زیر عبای شما انداختند و شما را همچنان باد کردند و نمی دانم چرا متوجه نشدید؟ افرادی وارد سپاه شده بودند که روز به روز فربه تر شده و کوخ هایشان حالا به کاخ تبدیل شده بود. همسر من از سپاه استعفا داد چون چیزهایی می دید که هر روز آرزوی مرگ خود را میکرد. بارها گفت من به تکه نانی حلال برای فرزندانم راضیم. مردان جبهه و جنگ خانه ما دیگر نمی خواست نام سپاه را هم بشنود . علیرغم اینکه میدانست و میگفت کادر سپاه بچه های خوبی هستند اما فساد اخلاقی و اقتصادی که در سپاه و در رده های بالا می دید برایش تحمل ناپذیر بود. باور می کنید همسران فرمانده هان سپاه در مسجد کنار مردم عادی نمی نشستند ؟ باور می کنید خانه آنها با مسجد کمتر از 5 دقیقه راه بود اما باید راننده مخصوص با ماشین دولتی و راننده دولتی آنها را به مسجد می آورد و جلو در مسجد منتظر می نشست تا حاج خانم نمازش تمام شود و بیاید سوار شود و به خانه برگردد؟ همین ها وقتی شما سخن می گفتید اشک قلابی می ریختند که بله از صدای رهبرمان دلمان می لرزد و گریه می کنیم. اما هر چه تاریخ را زیر و رو کردم نتوانستم جایی ببینم وقتی پیامبر بزرگوارمان سخن می گفتند؛ وقتی مولایم علی سخن می گفته کسی نشسته باشد و گریه کند. باور کنید این ها جز برای باد کردن شما نبوده و نیست.
بله رسیدیم به انتخابات 84 و سخنان اغوا کننده احمدی نژاد و حمایت شما. فرزند من هم تازه دیپلم گرفته بود. میخواست وارد دانشگاه شود. پسری با معدل 19 دیپلم دبیرستان را به پایان رساند. سخنان احمدی نژاد اغوا کننده بود بخصوص وقتی گفت مشکل ما موی و لباس جوانان است؟ خب او هم جوان بود و خام حرف های مردم فریبانه او شد و پای صندوق رای به احمدی نژاد رای داد اما چیزی نگذشت که متوجه شد احمدی نژاد دروغ گفته است. متوجه شد چه کلاهی سر او و سر مردم ایران رفته است . اما در خانه ما دموکراسی برقرار است و با اینکه من و پدرش و خواهرش به کسی دیگر رای داده بودیم او به دلخواه به احمدی نژاد رای داد. او که حالا قدم در وادی درس و دانشگاه گذاشته بود روز به روز دید دانشجوهای ستاره دار ؛ اخراجی ؛ زندانی و فراری از ایران را . حالا دیگر فکرش در محیط دانشگاه باز شده بود. او پسر مومنی بود . نمازش ترک نمی شد. روزه اش با پیشواز به بیشتر از 40 روز می رسید. فرزند من عشقش آزادی بود و برپایی عدالت. اما یک مشکل داشت . او نمی توانست جلو زبانش را بگیرد. چندین بار به کمیته انظباتی فرا خوانده شد و بهش گفتند دهانت را ببند و حرف نزن. درست را بخوان تو را چیکار به سیاست ؟
اقای خامنه ای
فرزند من فهمیده بود مسلمان واقعی باید مبارزه کند و امر به معروف کند و نهی از منکر . او باور نداشت امر و نهی فقط بحاطر طرز حجاب دختران است و بس . او فهمیده بود ظلم و جور در مملکت بیداد میکند. او دیده بود با مدرک های قلابی به پست های بزرگ گمارده شده اند. او دیده بود بسیاری از مدیران دولتی بدون گذراندن دوره های تحصیلی و بدون وقت گذاشتن برای فراگرفتن به پارتی و دستور از مرکز مدیریت دولتی مدرک های قلابی تا سطح دکترا گرفته اند. او متوجه شده بود وزرا به این هم رضا ندادند و با پول از دانشگاههای قلابی و سطح پایین مدرک قلابی گرفته اند. او متوجه شده بود در این مملکت چیزی بنام شایسته سالاری وجود ندارد و در همان دوره اول احمدی نژاد بسیاری از خانواده و دوستان خود را به پست های بزرگ گمارد. او متوجه شده بود مردم هر روز فقیرتر و مستبدان و آنانی که با پست و مقام خیانت ها به ملت کردند هر روز پولدارتر و فربه تر می شوند. او دیده بود فرزندان مسئولین به دانشگاههای داخل رضا نمی دهند و باید در دانشگاههای اروپا و امریکا درس بخوانند. او متوجه شده بود مسئولین همه در شمال شهرها زندگی میکنند و اخر هفته های در کاخ های شمیران و شمال زندگی میکنند. بله اقای خامنه ای زندگی و عدالت از ایران رخت بربست . آیا شما به عنوان رهبر این چیزها را می دانید. اگر می دانید و دهان بسته اید که رهبری شایسته شما نیست و اگر نمی دانید بازم هم به درد این رهبری نمی خورید چون رهبری که از درد و رنج مردم و بی عدالتی ها بی اطلاع باشد به درد جامعه بخصوص از نوع اسلامیش نمی خورد.
انتخابات 88 در پیش روی بود و فرزند من هم به امید روزهای بهتر و با اینکه زمان میرحسین نبود اما با تحقیق فهمیده بود بهترین گزینه است. او هم به همراه بقیه جوانان و مردم ایران امید دیگری گرفت و به خیابان ها آمد و شور و هیجان وصف ناپذیری داشت. هر شب خانه می آمد و با شادی وصف میکرد که این انتخابات با دیگر انتخاب ها فرقی اساسی دارد. امیدوار بود. با دوستانش در شهرهای دیگر هم در تماس بود و می فهمید که همه جا یک صدا موسوی را صدا می زنند. مناظره ها را می دید و از حرکت احمدی نژاد در مقابل موسوی شرمگین بود و همیشه میگفت خداوند مرا ببخشد که دور اول این احمدی نژاد رای دادم. دانشجوی فوق لیسانس و ممتاز برایش باور کردنی نبود که احمدی نژاد با یک کودتای بوسیله وزیر پولدارش بر مسند قدرت بنشیند. با دیگر جوانان برای پس گرفتن رایشان فقط پس گرفتن یک برگ رای به خیابان امدند حتی بر دهانشان چسب زدند تا سکوت کنند. راهپیمایی آرام بود اما با فرمان شما در نماز جمعه حجت بر چاپلوسان درگاهتان تمام شد و جوانان ما را قتل عام کردند که یکی از همه فرزندان ملتم هم فرزند من بود. باور نمی کردم آقای خامنه ای وقتی جسد او را در پزشک قانونی دیدم هنوز بر لبانش مهر سکوت بود. چشمانش باز بود و او میخواست بگوید مادر من هنوز امید دارم. اقای خامنه ای فرزندان ملتم را شکنجه کردند شما سکوت کردید. تجاوز کردند شما سکوت کردید. زندان کردند شما سکوت کردید . از ایران آواره شدند شما سکوت کردید. هیچ می دانید چند ملیون از بهترین سرمایه های این آب و خاک از ایران متواری شدند. تحصیل کردگانی که باید کشور را بسازند نتوانستند زیر ظلم و بی عدالتی تاب بیاورند و رفتند . سپاه شد قاچاقچی مواد مخدر و از زاهدان و افغانستان مواد مخدر ترانزیت کرد به کرمانشاه و کردستان و هیچ احمدی نتوانست جلو او را بگیرد چون معتقد بودند تنها راه زمین گیر کردن مردم شجاع کردستان و کرمانشاه معتاد کردن جوانان آنان می باشد. هزاران میلیارد از ثروت این مملکت را بردند در برزیل و برای مردم برزیل کار و کشاورزی راه انداختند اما جوانان خودمان بیکار بودند و سیل واردات چینی بدست برادران سپاهی به مملکت جاری شد و کارخانه ها تعطیل شدند. آیا هرگز سعی کردید حساب های بانکی مسئولین در خارج از کشور را پیگیری کنید؟ آقای خامنه ای مملکت ویران شده و یک زلزله 12 ریشتری آمده و مملکت را ویران کرده . میدانم که همه این ها را میدانید اما چنان غرق خدایی خود شده اید که دیگر مردم ایران را نمی بینید. به قول نوری زاد هنوز هم دور نشده است . سعی کنید برگردید تا سرنوشت دیگر دیکتاتورها به سراغ شما نیامده آب رفته را برگردانید. بگذارید در تاریخ بنویسند که خامنه ای برگشت و دل مردم را بدست اورد. بگذارید بنویسند که همه دیکتاتورها یک سرنوشت ندارند . بگذار بنویسند میشود از هر نقطه ای برگشت و با قدرتی که دارد ویرانه مملکت را از نو ساخت. هر کدام از ما در سراشیبی عمرمان هستیم بنابراین بیائید یک بار دیگر و با یک انقلاب دیگر اسلام را به قلب های مردم و جوانان برگردانیم. من بعنوان یک مادر شهید  جنبش سبز شما را خواهیم بخشید اگر از همین جایی که هستید برگردید و چاپلوسان را طرد کنید و حق مردم را به انها برگردانید و الا فرادی قیامت مطمئن باشید جلو شما را خواهم گرفت.
مادر داغدار جنبش سبز
منبع: http://nameha.nurizad.info/?p=218

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر